زن رییسم به شدت دا*غ بود هر شب میرفتم خونش تا صبح ده دست ... میگفت من تازه طعمشو با تو دارم میچشم

کافه داستان واقعی
کافه داستان واقعی
2.5 هزار بار بازدید - 2 ماه پیش - زن رییسم به شدت دا*غ
زن رییسم به شدت دا*غ بود هر شب میرفتم خونش تا صبح ده دست ... میگفت من تازه طعمشو با تو دارم میچشم

دانشجو بودم که به خاطر هزینه هام رفتم سر کار . زن رییس کارخونه با همون نگاه اول عاشقم شد و شدم دست راستش . کم کم منو دعوت کرد تو خونش ازم خواست که اون ... هر شب در نبود شوهرش میرفتم خونش تا اینکه یه شب...

دعا نویس گولم زد و خواست لباس زی*رمو دربیاره تا روش دعا بنویسه دعا نویس گولم زد وگفت برای باطل کردن ...

زن یه پیرمرد هم سن بابام شدم که شب و روز ازم را*بطه میخواست زن یه مرد همسن بابام شدم شب و روزجررم...

زن آخوند محله رو جوری کر... زن آخوند محله رو کر*دم ، جوری ترکوندم...

#زن_زندگی_آزادی
#نه_به_حجاب_اجباری
#عشق
#داستان_واقعی
#پادکست_صوتی

داستان واقعی پادکست
داستانهای فارسی
داستان واقعی عاشقانه
پادکست داستان صوتی
داستان
پادکست داستان فارسی
پادکست داستان
داستان انگیزشی کوتاه
داستان کوتاه
داستان واقعی جنایی
2 ماه پیش در تاریخ 1403/03/24 منتشر شده است.
2,542 بـار بازدید شده
... بیشتر