حکایت عیادت رفتن مرد ناشنوا به همراه شرح و تفسیر | مثنوی معنوی مولانا - دفتر اول
326 بار بازدید -
پارسال
-
به شخصی ناشنوا خبر دادند
به شخصی ناشنوا خبر دادند که همسایه ات بیمار شده . او خواست که حق همسایگی را ادا کند و به عیادت بیمار برود . ولی پیش خود گفت : من با این گوشِ علیل و کر از سخن آن بیمار چه می فهم ؟ مخصوصاََ که این شخص ، در اثر بیماری و رنجوری ، توانِ حرف زدن درست و روشن را نیز ندارد . ولی چاره ای نیست . باید مراتب ادب را پاس داشت و به عیادت همسایه بیمار شتافت . او فکری کرد و چاره ای اینسان اندیشید . به لب های بیمار ، نگاه می کنم . همینکه لب بیمار به حرکت درآمد . حدس خود را می زنم و مقصودش را در می یابم و متقابلا سوالاتی هم از او می کنم . پس دیگر مشکلی ندارد و درنگ جایز نیست .
آن ناشنوا پیشِ خود ، پرسش ها و پاسخ هایی را تنظیم کرد بدین گونه .
به او می گویم : حالت چطور است ؟ او حتماََ می گوید : بحمدالله ، خوبم . به او می گویم : خدا را شُکر . سپس خواهم گفت : غذا چه خورده ای ؟ او خواهد گفت : شربت یا آش ماش خورده ام . من می گویم : نوشِ جانت . دوباره خواهم گفت : کدام حکیم برای تو نسخه نوشته است ؟ و او نام یکی از حکیمان را می برد . من خواهم گفت : قدمش مبارک است .
خلاصه از این گونه پرسش ها و پاسخ های فرضی ، پیش خود آراست و به عیادت بیمار شتافت .
و اما ادامه داستان....
.
فهرست مطلب:
.
01:02 - اندیشه و فرضیات مرد ناشنوا برای عیادت از همسایه بیمار خود
02:29 - ماجرای عیادت از همسایه
03:52 - آنچه همسایه بیمار تصور کرد
04:09 - شرح و تفسیر
04:18 - اشاره به داستان مرتد شدن عبدالله ابن سعد، کاتب وحی
پارسال
در تاریخ 1402/04/25 منتشر شده
است.
326
بـار بازدید شده