حکایت پیر چنگی | مثنوی معنوی مولانا
1.3 هزار بار بازدید -
پارسال
-
خلاصه حکایت پیر چنگی و
خلاصه حکایت پیر چنگی و عمر
در عهد عُمَر ، رامشگری چنگ نواز بود که آواز دلاویز او همانند دَمِ اسرافیل ، مُردگان را زندگی و نشاط می بخشید . او عُمری را بر این کار سپری کرد و رفته رفته برف پیری بر سر و رویش باریدن گرفت و کمرش از بارِ سنگین عُمر خمیده گشت و ابروانش بر روی چشمانش فرو خُفت . آواز دلپذیرش به ناخوشی گرایید و دیگر کسی طالب ساز و آواز او نبود . و او یکه و تنها در فقر و فاقه و ناتوانی غوطه ور شد تا آنکه پیوند امیدش از خلق ، گسست و دل به امید حق بست . تا اینکه شبی به گورستانی خاموش و فراموش در حومۀ مدینه رفت و با خود گفت : این بار باید برای خدا زخمه ها را بر رشته ساز به رفتار آورم و تنها برای او بنوازم تا که حصّه ای از دریای بیکران رحمت الهی بر گیرم و دستمزدی ستانم .
او در نواختن زخمه ها غرقه شد و آنقدر چنگ نواخت که رنچه و ناتوان سر بر بالین نهاد و به خوابی ژرف فرو رفت .
و اما ببینید و بشنوید ادامه داستان را...
.
فهرست مطالب:
08:43 - شرح و تفسیر نمادها و رمزها
08:47 - اشاره به داستان بازگار و طوطی
09:44 - پیرچنگی نماد چیست؟
13:19 - تولد از نقطه نظر مولوی
15:36 - چنگ نماد چیست؟
18:37 - نتیجه و خلاصه داستان پیر چنگی مولانا
.
پارسال
در تاریخ 1402/03/13 منتشر شده
است.
1,300
بـار بازدید شده