حکایت زاهدی که بسیار میگریست | مثنوی معنوی مولانا - دفتر دوم

مینوی خرد
مینوی خرد
357 بار بازدید - 11 ماه پیش - ترساندن شخصی زاهدی را که
ترساندن شخصی زاهدی را که کم گریه کن تا کور نشوی پارسایی بس می گریست . دوستش بدو گفت : اینقدر گریه نکن که به چشمانت گزند رسد . پارسا گفت : این چشمانم یا حق را مشاهده کند و یا مشاهده نکند . اگر دیدگانم جمال حق را نبیند . اندوهی بر آن نخورم . مأخذ این حکایت ، روایتی است در طبقات ابن سعد ، جزو دوم ، قسمِ دوم ، ص 85 که ترجمه فارسی آن این است : یکی از اصحاب پیامبر (ص) بینایی چشمانش از میان رفته بود . اصحاب به عیادت او رفتند . او فت : من چشمانم را برای این دوست داشتم که به جمالِ با کمال پیامبر (ص) نگاه کنم . نظیر این داستان ، حکایتی است که در کتاب البیان والتبیین جاحظ ، ج 3 ، ص 150 ، طبع مصر آمده است . و نیز حکایتی در تمهیدات عین القضاة ، ص 10 ، طبع شیراز آمده است : آن نشنیده ای که روزی جانِ پاکِ مصطفی را وعده در رسید که تا پیش حق تعالی برند . عبالله انصاری را نزدیک پدر رفت و خبر کرد از رفتن پیغمبر ، پدرش گفت که نخواهم که پس از مصطفی (ص) دیدۀ من کس را بیند . دعا کرد : خدایا چشمِ مرا کور کن . از حق تعالی ندا آمد و در ساعت کور شد . ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 48 و 49 ) مولانا در این حکایت می گوید : که وقتی روح ، تیره و ناسالم است . جشم ارزشی ندارد . ارزش جسم به صفای باطن است . برای همین است که می گوید : دیده ای که حق را نبیند کور بِه . . برش های کلیدی حکایت: 01:15 - شرح و تفسیر حکایت 01:23 - اشاره به داستان حلوا خریدن احمد خضرویه از پسرک 01:48 - هدف مولانا از طرح این حکایت 02:32 - فواید گریه چیست؟
11 ماه پیش در تاریخ 1402/07/06 منتشر شده است.
357 بـار بازدید شده
... بیشتر