پرسه در احوالات تهرون و تهرونیا نوشته شادروان مرتضی احمدی به روایت بهروز رضوی
187 بار بازدید -
3 روز پیش
-
📖 کتاب گویای چراغداران: پرسه
📖 کتاب گویای چراغداران: پرسه در احوالات تهرون و تهرونیا مرتضی احمدی به روایت استاد بهروز رضوی
این کتاب را دوست و همکارمان محمدباقر رضایی تنظیم کرده و استاد بهروز رضوی گوینده چراغداران به زیبایی روایت کرده که تقدیم می شود به شما علاقه مندان کتاب و کتابخوانی. از این پس هر از گاه یکی از کتابهای ارزشمند صوتی را در این بخش به شما تقدیم خواهیم کرد...
::
🔻 مرحوم مرتضی احمدی صدای «طهرون قدیم» بود. مردی که علاوه بر بازیگری، سالها فرهنگ و آداب مردم تهران در روزگار گذشته را تعریف کرد، نوشت و خواند.
از او دو کتاب «پرسه در احوالات ترون و ترونیا» و «فرهنگ بر و بچههای ترون» و آلبومهای صوتی «صدای طهرون قدیم» باقی مانده است. خودش در مقدمهی کتاب «پرسه در احوالات ترون و ترونیا» با لهجهی مردم تهران قدیم نوشته: «هشتاد و پن سال پیش پا تو این دنیا گذوشتم، پدربزرگم تو بازار ترون حجره داشت و پدرم تو سبزیکاری امین الملک سقط فروشی. مادربزرگم، پدربزرگم، پدرم، مادرم، زنم و خیلی از کس و کارام تو همین ترون زندگی کردن و تکتکشون زیر خاکش جا خوش کردن.» حالا خودش هم شش سالی میشود که زیر خاک همین شهر جا خوش کرده اما خواندن برشهایی از خاطرات او در این کتاب هنوز شیرین است:
این توپخونه همون توپخونهای بود که سالی چند بار جلو همون بلدیّه به مناسبتهایی آتیشبازیِ مفصل را میانداختن و خلق ترون سر از پا نمیشناختن و از چارگوشهش میکوبیدن برا تماشاش میاومدن. خدا میدونه چه غوغایی به پا میشد. تا اونجایی که یادم میآد اولین کارناوال شادی رو اونجا دیدم. همون توپخونهای که تو ماه رمضون، اول افطار و دمدمای سحر صدای شیلیک توپش به خونه مردوم روزهدار میرسید و اونا رو خبر میکرد. همون توپخونهای که با غرش توپش تحویل سال نو و شادی نوروزو به همه جا میبرد. (ص ۱۷ و ۱۸)
لکلَکهامون سالای سال رو گلدسّهها پناه میگرفتن، اونا اَمّا بودن و با ما زندگی میکردن، همه ساله به مسافرت زمسّونی میرفتن، میگفتن سالی یه دفه میرن مکه؛ مام بشون میگفتیم حاجی لکلک. (ص ۷۱)
خود نایب چلویی سکّه بازار بود و سرشناس. کوچیک و بزرگ میشناختنش و بش احترام میذاشتن. مردی بود خیّر و دس و دل باز. اگه یه صنّار و سه شِی درمیاُورد تَنا اَگّلوش پایین نمیرف. خیلیا از قِبَلِش به نون میرسیدن و دعاگوش بودن. زادگاهش تبریز، اسمش «غلامسین»، فامیلش «علی اله» معروف به «نایب چلویی»؛ اولین کسی که چلوکبابو به مردم شناسوند همون مرد با ذوق بود. چلوکباب کوبیده با دوغ و سُماق. (ص ۲۳)
کتاب « پرسه در احوالات ترون و ترونیا» یکی از آثار ماندگار اوست که توسط انتشارات هیلا منتشر شده است. او این کتاب را به دخترش آزیتا تقدیم کرده است. متن زیر مروری است بر فرازهای این کتاب که می خوانید:
مرتضی احمدی در پیشگفتار این کتاب اینگونه نوشته است: هشتاد و پن سال پیش پا تو این دنیا گذوشتم، پدربزرگم تو بازار ترون حجره داشت و پدرم تو سبزی کاری امین الملک سقط فروشی. مادربزرگم، پدربزرگم، پدرم، مادرم، زنم و خیلی از کس و کارام تو همین ترون زندگی کردن و تک تکشون زیر خاکش جا خوش کردن.
اگه من از زادگاهم و بروبچه هاش می گم بهم ایراد نگیرین. آخه من دلبسته این سرزمینم. تو پایین پاییناش چش به دنیا واکردم، خب ریشه م تو این خاک گیره. تو خاک وخل هاش پا به زیمین زدم و قد راس کردم و جون گرفتم. تو مکتبخونه ش حرف زدن و زندگی کردنو آموختم، قاطی مشتی هاش و جوونمرداش لولیدم و سرد و گرم روزگارو مزه مزه کردم، بلت شدم که واس چی باد گریه کنم و برا کی خنده کنم.
این اونا بودن که بهم یاد دادن آدم باشم، رو دیوارای کاگلیش خط و ربط زندگی رو واسه م نقاشی کردن و زیرش ترانه محبت و مهربونی رو واسه م زمزمه کردن. این اونا بودن دَسَّمو گرفتن و ایستادگی یادم دادن، این اونا بودن شیره جونم شدن که جلو هیچ ناجوونمردی به تمنایی دس پیش نبرم و سر فرود نیارم، تو کوچه پس کوچه هاش، سر گذراش، زیر بازارچه هاش، دور و ور دروازه هاش معرفتو یاد گرفتم، این اونا بودن که منو تو خودشون را دادن و از خودشون دونسّن، زیر بال و پر مو گرفتن و پروازو بهم تعلیم دادن، پس اگه دس به قلم بردم و از اونا گفتم و رو کاغذ ریختم به خاطر خودشون بود، فقط ادای دین کردم.
به مجموعه "چراغداران" بپیوندید:
🔹 چراغداران: https://t.me/Chraghdaran
🔸گروه چراغداران: t.me/cheraghdaran
🔺سخن و سخنوران: https://t.me/SokhanoSokhanvaran
🏛 دوربین: https://t.me/DourbinTarikh
این کتاب را دوست و همکارمان محمدباقر رضایی تنظیم کرده و استاد بهروز رضوی گوینده چراغداران به زیبایی روایت کرده که تقدیم می شود به شما علاقه مندان کتاب و کتابخوانی. از این پس هر از گاه یکی از کتابهای ارزشمند صوتی را در این بخش به شما تقدیم خواهیم کرد...
::
🔻 مرحوم مرتضی احمدی صدای «طهرون قدیم» بود. مردی که علاوه بر بازیگری، سالها فرهنگ و آداب مردم تهران در روزگار گذشته را تعریف کرد، نوشت و خواند.
از او دو کتاب «پرسه در احوالات ترون و ترونیا» و «فرهنگ بر و بچههای ترون» و آلبومهای صوتی «صدای طهرون قدیم» باقی مانده است. خودش در مقدمهی کتاب «پرسه در احوالات ترون و ترونیا» با لهجهی مردم تهران قدیم نوشته: «هشتاد و پن سال پیش پا تو این دنیا گذوشتم، پدربزرگم تو بازار ترون حجره داشت و پدرم تو سبزیکاری امین الملک سقط فروشی. مادربزرگم، پدربزرگم، پدرم، مادرم، زنم و خیلی از کس و کارام تو همین ترون زندگی کردن و تکتکشون زیر خاکش جا خوش کردن.» حالا خودش هم شش سالی میشود که زیر خاک همین شهر جا خوش کرده اما خواندن برشهایی از خاطرات او در این کتاب هنوز شیرین است:
این توپخونه همون توپخونهای بود که سالی چند بار جلو همون بلدیّه به مناسبتهایی آتیشبازیِ مفصل را میانداختن و خلق ترون سر از پا نمیشناختن و از چارگوشهش میکوبیدن برا تماشاش میاومدن. خدا میدونه چه غوغایی به پا میشد. تا اونجایی که یادم میآد اولین کارناوال شادی رو اونجا دیدم. همون توپخونهای که تو ماه رمضون، اول افطار و دمدمای سحر صدای شیلیک توپش به خونه مردوم روزهدار میرسید و اونا رو خبر میکرد. همون توپخونهای که با غرش توپش تحویل سال نو و شادی نوروزو به همه جا میبرد. (ص ۱۷ و ۱۸)
لکلَکهامون سالای سال رو گلدسّهها پناه میگرفتن، اونا اَمّا بودن و با ما زندگی میکردن، همه ساله به مسافرت زمسّونی میرفتن، میگفتن سالی یه دفه میرن مکه؛ مام بشون میگفتیم حاجی لکلک. (ص ۷۱)
خود نایب چلویی سکّه بازار بود و سرشناس. کوچیک و بزرگ میشناختنش و بش احترام میذاشتن. مردی بود خیّر و دس و دل باز. اگه یه صنّار و سه شِی درمیاُورد تَنا اَگّلوش پایین نمیرف. خیلیا از قِبَلِش به نون میرسیدن و دعاگوش بودن. زادگاهش تبریز، اسمش «غلامسین»، فامیلش «علی اله» معروف به «نایب چلویی»؛ اولین کسی که چلوکبابو به مردم شناسوند همون مرد با ذوق بود. چلوکباب کوبیده با دوغ و سُماق. (ص ۲۳)
کتاب « پرسه در احوالات ترون و ترونیا» یکی از آثار ماندگار اوست که توسط انتشارات هیلا منتشر شده است. او این کتاب را به دخترش آزیتا تقدیم کرده است. متن زیر مروری است بر فرازهای این کتاب که می خوانید:
مرتضی احمدی در پیشگفتار این کتاب اینگونه نوشته است: هشتاد و پن سال پیش پا تو این دنیا گذوشتم، پدربزرگم تو بازار ترون حجره داشت و پدرم تو سبزی کاری امین الملک سقط فروشی. مادربزرگم، پدربزرگم، پدرم، مادرم، زنم و خیلی از کس و کارام تو همین ترون زندگی کردن و تک تکشون زیر خاکش جا خوش کردن.
اگه من از زادگاهم و بروبچه هاش می گم بهم ایراد نگیرین. آخه من دلبسته این سرزمینم. تو پایین پاییناش چش به دنیا واکردم، خب ریشه م تو این خاک گیره. تو خاک وخل هاش پا به زیمین زدم و قد راس کردم و جون گرفتم. تو مکتبخونه ش حرف زدن و زندگی کردنو آموختم، قاطی مشتی هاش و جوونمرداش لولیدم و سرد و گرم روزگارو مزه مزه کردم، بلت شدم که واس چی باد گریه کنم و برا کی خنده کنم.
این اونا بودن که بهم یاد دادن آدم باشم، رو دیوارای کاگلیش خط و ربط زندگی رو واسه م نقاشی کردن و زیرش ترانه محبت و مهربونی رو واسه م زمزمه کردن. این اونا بودن دَسَّمو گرفتن و ایستادگی یادم دادن، این اونا بودن شیره جونم شدن که جلو هیچ ناجوونمردی به تمنایی دس پیش نبرم و سر فرود نیارم، تو کوچه پس کوچه هاش، سر گذراش، زیر بازارچه هاش، دور و ور دروازه هاش معرفتو یاد گرفتم، این اونا بودن که منو تو خودشون را دادن و از خودشون دونسّن، زیر بال و پر مو گرفتن و پروازو بهم تعلیم دادن، پس اگه دس به قلم بردم و از اونا گفتم و رو کاغذ ریختم به خاطر خودشون بود، فقط ادای دین کردم.
به مجموعه "چراغداران" بپیوندید:
🔹 چراغداران: https://t.me/Chraghdaran
🔸گروه چراغداران: t.me/cheraghdaran
🔺سخن و سخنوران: https://t.me/SokhanoSokhanvaran
🏛 دوربین: https://t.me/DourbinTarikh
3 روز پیش
در تاریخ 1403/04/14 منتشر شده
است.
187
بـار بازدید شده