کارتون امفیبیا فصل 1 قسمت 25

donyayefilmocarton
donyayefilmocarton
22.1 هزار بار بازدید - 3 سال پیش - یک روز اسپرینگ یک صدف
یک روز اسپرینگ یک صدف ابی برای تولد دوستش پیدا کرده بود و اسپرینگ رفت سوراغ کثیفی های بسی و صدف را جایی گذاشت که کثیف نشود و عان گفت ممکن است صدف را بدزدند و اسپرینگ گفت نگران نباش کسی در این شهر دزد نیست و وقتی برگشتند صدف نبود و انها یک نخ پیدا کردند و رفتن پیش کسی که ان نخ را میفروشد و اسپرینگ پلیس بده است و عان پلیس خوبه و اسپرینگ خیلی بد بود و ان فروشنده را مجبور کرد که بگوید کی از این نخ ها میخرد و گفت نانوا از این نخ ها میخرد و انها رفتند پیش نانوا و اسپرینگ خیلی بد رفتاری میکرد و نانوا مجبور شد هرکسی که از ان نخ ها میخرد را اسمش را بگوید و پیش هرکسی که میرفتند اسپرینگ بد رفتاری میکرد و اخرین نفر بیرون از شهر زندگی میکرد و اسپرینگ ان مرد را عصبانی کرد و ان مرد تبدیل به یک غول شد و عان و اسپرینگ هر خانه که میرفتند انها را در خانه را نمی دادند چون با انها بد رفتاری شده و اسپرینگ متوجه اشتباهش شد و مرد را خوشحال کرد و مرد دیگر غول نبود و انها رفتند خانه خودشان و دوست اسپرینگ را در خانه دیدن و صدف هم با او دیدند و دوست اسپرینگ صدف را به این دلیل برداشته بود که تمیزش کند و اسپرینگ صدف را به دوستش هدیه داد
3 سال پیش در تاریخ 1400/02/16 منتشر شده است.
22,138 بـار بازدید شده
... بیشتر