کارتون امفیبیا فصل 1 قسمت 24

donyayefilmocarton
donyayefilmocarton
49.3 هزار بار بازدید - 3 سال پیش - یک روز عان و اسپرینگ
یک روز عان و اسپرینگ و پالی رفتند و برای پدربزرگ که مغازش را از دست داده بود کار پیدا کند و این کار راکردن و امدن خانه گفتن امروز محاسبه داری بلند شو برو و رفت و در راه برگشتن دید که شهردار میگه به من رع بدید تا از کچلو هاتون در عمان باشند و پدربزرگ گفت اون فقط به خودش اهمیت میدهد به ما جاده های بد داد و مدرسه داغون و خانه های خراب و همه به پدربزرگ رع دادن و پدربزرگ با خوشحالی رفت و به بقه گفت و بقه هم به او کمک میکند و برای شهردار شدن باید با حشره ها بجنگد و شهردار و پدربزرگ فردا باهم مسابقه داشتن و پدربزرگ تمام مسابقه ها برنده شد و فردا اخرین مسابفه است و دسیار شهردار امد درخانه پدربزرگ و گفت یک مرد ناشناس میخواد با شما حرف بزند و پدربزرگ فهمید که شهردار است و شهردار از پدربزرگ خواست که فردا ببازد و اگه ببازد مغازش را به او میدهد بدون مالیات و پدربزرگ قبول کرد و عان و پالی و اسپرینگ گفتن تو خیلی تلاش کردی و اعلان میخوای ببازی بیشتر فکر کن پدربزرگ فردا سع کرد که ببرد و پدربزرگ برد و کل شهر به پدربزرگ رع دادن و کل صحرا به شهردار رع دادن و پدربزرگ نتوانست شهردار شود و ناراحت نبود و مردم به پدربزرگ گفتن ما مغازت را ساختیم چون تو به ما امید دادی
3 سال پیش در تاریخ 1400/01/28 منتشر شده است.
49,379 بـار بازدید شده
... بیشتر