روی اگر با خون دل آراستم

strong
strong
0 بار بازدید - 3 سال پیش - روزگارا قصد ايمانم مکن زآنچه
روزگارا قصد ايمانم مکن زآنچه مي‌گويم پشيمانم مکن کبرياي خوبي از خوبان مگير فضلِ محبوبي ز محبوبان مگير گم مکن از راه پيشاهنگ را دور دار از نامِ مردان ننگ را گر بدي گيرد جهان را سربسر از دلم اميد خوبي را مبر چون ترازويم به سنجش آوري سنگ سودم را منه در داوري چون‌که هنگام نثار آيد مرا حبّ ذاتم را مکن فرمانروا گر دروغي بر من آرد کاستي کج مکن راه مرا از راستي پاي اگر فرسودم و جان کاستم آنچنان رفتم که خود مي‌خواستم هر چه گفتم جملگي از عشق خاست جز حديث عشق گفتن دل نخواست حشمت اين عشق از فرزانگي‌ست عشقِ بي فرزانگي ديوانگي‌ست دل چو با عشق و خرد همره شود دستِ نوميدي ازو کوته شود گر درين راه طلب دستم تهي‌ست عشقِ من پيشِ خرد شرمنده نيست روي اگر با خونِ دل آراستم رونقِ بازارِ او مي‌خواستم ره سپردم در نشيب و در فراز پاي هِشتم بر سرِ آز و نياز سر به سودايي نياوردم فرود گرچه دستِ آرزو کوته نبود آن قَدَر از خواهشِ دل سوختم تا چنين بي‌خواهشي آموختم هر چه با من بود و از من بود نيست دست‌و دل تنگ‌است‌و آغوشم تهيست صبرِ تلخم گر بر و باري نداد هرگزم اندوهِ نوميدي مباد پاره پاره از تنِ خود مي‌بُرم آبي از خونِ دلِ خود مي‌خورم من درين بازي چه بردم؟ باختم داشتم لعلِ دلي، انداختم باختم، اما همي بُرد من است بازيي زين دست در خوردِ من است زندگاني چيست؟ پُر بالا و پست راست همچون سرگذشتِ يوسف است از دو پيراهن بلا آمد پديد راحت از پيراهنِ سوم رسيد گر چنين خون مي‌رود از گُرده‌ام دشنه‌ي دشنامِ دشمن خورده‌ام
3 سال پیش در تاریخ 1400/10/19 منتشر شده است.
0 بـار بازدید شده
... بیشتر