حکایت شخصی که در راه مردم خار میکاشت | مثنوی معنوی مولانا - دفتر دوم
170 بار بازدید -
9 ماه پیش
-
حکایت گفتن والی به آن
حکایت گفتن والی به آن مرد که خاربن ها را بر کند
.
شخصی مردم آزار بر سرِ راهِ عابران ، خاربِن هایی می کاشت . بوته های خار هر روز می رویید و نوکِ تیز خارها پای مردم را می خَست و جامه هاشان را پاره می کرد . هر چه عابران بدو می گفتند که از این کار دست بدار نمی پذیرفت .
تا آنکه حاکمِ شهر او را احضار کرد و بدو گفت هر چه زودتر خاربن ها را برکن . او قول داد که چنین کند امّا به عهدش وفا نکرد و خارها همچنان می رویید و موجبِ آزار عابران می شد . تا آنکه حاکم دوباره بدو گفت : اینقدر امروز و فردا مکن . چون خاربن ها هر روز در زمین استوارتر شود و تو ناتوان تر . تا بدانجا که نخواهی توانست آنها را از زمین برکنی . مولانا می فرماید هر یک از صفات ناپسند آدمی همچون خاربنی است که اگر زود کنده نشود در عمق ضمیر و شخصیتِ آدمی جای می گیرد و ز آن پس مقابله با آن صفات برای شخص ، بسی دشوار بلکه محال می آید . پس فرصت را غنیمت بشمار و هر چه زودتر بدی های خود را اصلاح کن که هر چه بر عُمرت بگذرد آن صفات ، در تو استوارتر گردد .
و اما ببینید و بشنوید ادامه ماجرا را...
.
برش های کلیدی حکایت:
02:05 - شرح و تفسیر
02:10 - اشاره به داستان مردی که کلوخ در آب جوی می انداخت
02:22 - تعریف نیایش
02:40 - جنگیدن با نفس چگونه است؟
03:53 - مردی که خار میکاشت نماد چیست؟
03:58 - خار نماد چیست؟
.
اگر از تماشای ویدئو لذت بردید، لطفا لایک کنید و نظرتون رو ثبت کنید، حتی با یه استیکر.
با کمال میل پذیرای انتقادات محترمانه و سازنده شما هستم.
9 ماه پیش
در تاریخ 1402/09/12 منتشر شده
است.
170
بـار بازدید شده