میراکلس ، ماجراجویی در پاریس فصل ۲ قسمت ۲۵ روز قهرمان قسمت ۱

VIPER : LEGEND KILLER
VIPER : LEGEND KILLER
75 بار بازدید - ماه قبل - یه روز خسته کننده دیگه
یه روز خسته کننده دیگه با دختر کفشدوزکی و گربه سیاه ، بعد از اینکه تبهکار رو شکست دادن برگشتن خونه تا بخوابن ، اما ناگهان ساعت زنگ زد ، روز قهرمانا بود ، مرینت گفت روز قهرمانا ؟ وای فراموش کرده بودم برای کار خوب امروزم برنامه ریزی کنم ، تیکی گفت اینکه تمام شب بیدار بودی تا پاریسو نجات بدی به اندازه کافی کار خوبی نیست ؟ مرینت گفت نه تیکی چون اون یه رازه و کار دختر کفشدوزکیه روز قهرمانا روزیه که همه شهروندا یه کار خوب انجام میدن که به نفع بقیه است زود باش تیکی ، مرینت رفت پیش پدر و مادرش ، گفت مامان بابا امروز روز قهرماناست ، پدرش گفت آماده شده درست مثل هرسال ، از هرطعم یه دونه برای همکلاسیات گزاشتم ، مادرش گفت تو زمینه خوب بهتر از این گیرشون نمیاد ، مرینت گفت شما قهرمانای منین ، آدرین داشت مسواک میزد ، پلگ میگه روز قهرمانا ما که همینجوریشم قهرمانیم بیا برگردیم بخوابیم ، آدرین میگه نه پلگ واقعا مجبوری صبح به این زودی خوردنو شروع کنی ؟ آدرین رفت دم در ، ناتالی میگه کلاس شمشیر بازی ساعت 6:05 دقیقه کلاس چینی هم 6:35 دقیقه همونطور که میخواستی و یادت باشه امشب باید تو جشن قهرمان های بنیاد آگرست هم حضور داشته باشی ، آدرین میگه حتما میام ، گابریئل میگه ناتالی اگه شکست بخورم هرگز خودمو نمیبخشم ، ناتالی میگه شما قولی به همسرتون دادین و برای برگردوندن خیلی ریسک کردین ، لیلا ماهاست که توی وجودش از دختر کفشدوزکی متنفره امروز به هر طرف نگاه کنه دلیلی برای خشمش پیدا میکنه همونطور که پیش بینی میشه شعله خشمش همه چیو نابود میکنه نقشتون بی نقسه قربان ، گابریئل میگه مطمئنی میخوای اینکارو انجام بدی ؟ ناتالی گفت من همیشه کنارتون هستم و موفق میشیم ، لیلا به مدرسه زنگ میزنه و میگه سلام به همگلی ، همه گفتن سلام لیلا ، خانم بوستیه گفت از آخرین تماسمون تا الان مشغول چه کاری بودی از 1 هفته توی پادشاهی آچو گذروندی بهمون بگو ، لیلا گفت واقعا فوق العاده بود شاهزاده آلی از من و خانوادم دعوات کرد تا به کاخ زیباش بریم ، مرینت گفت ببخشید لیلا ولی امکان نداره شاهزاده آلی دعوتت کرده باشه چون اون تو آمریکاست ، لایلا خندید و گفت نگفتم که خودشم اونجا بود فقط گفتم دعوتمون کرده همین والدینش میزبانمون بودن ، مرینت گفت داره دروغ میگه بلاخره دستشو رو میکنم ، خب دوستان ، اینم از خلاصه داستان ، قراره جنگ بشه
ماه قبل در تاریخ 1403/04/17 منتشر شده است.
75 بـار بازدید شده
... بیشتر