الهی نامه عطار نیشابوری | حکایت ابوالفضل حسن در لحظه مرگ

مینوی خرد
مینوی خرد
139 بار بازدید - 8 ماه پیش - در این ویدئو حکایت ابوالفضل
در این ویدئو حکایت ابوالفضل حسن و کلمات او در وقت نزع (لحظه مرگ) آمده است که امیدوارم از تماشا آن لذت و بهره وافی برید. چو بوالفضل حسن در نزع افتاد یکی گفتش که ای شرع از تو آباد چو برهد یوسف جان تو از چاه فلان جائی کنیمت دفن آنگاه زبان بگشاد شیخ و گفت زنهار که آن جای بزرگانست و ابرار که باشد همچو من صد بی سر و پای که خود را گور خواهد در چنان جای بدو گفتند ای نیکو دل پاک کجا خواهی که آنجا باشدت خاک زبان بگشاد با جانی همه شور که بر بالای آن تل بایدم گور که آنجا هم خراباتی بسی هست هم از دزدان بی حاصل کسی هست مقامر نیز بسیارند آنجا همی جمله گنه گارند آنجا کنیدم دفن هم در جای ایشان نهید آنگه سرم بر پای ایشان که من درخورد ایشانم همیشه که در معنی چو دزدانم همیشه میان این گنه گارانست کارم که با آن کاملان طاقت ندارم چه گر این قوم بس تاریک باشند بنور رحمتش نزدیک باشند چو جائی تشنگی باشد بغایت کشد در خویشتن آبی نهایت که هر جائی که عجزی پیش آید نظر آنجا ز رحمت بیش آید . اگر از تماشای ویدئو لذت بردید، لطفا لایک کنید و نظرتون رو ثبت کنید، حتی با یه استیکر. با کمال میل پذیرای انتقادات محترمانه و سازنده شما هستم.
8 ماه پیش در تاریخ 1402/10/17 منتشر شده است.
139 بـار بازدید شده
... بیشتر