داستان سلطان محمود و دو گدا:حکایت زیبای سلطان محمود و دو گدا

یکی بود یکی نبود
یکی بود یکی نبود
1 هزار بار بازدید - 2 سال پیش - سلام به دوستان عزیزم...امروز با
سلام به دوستان عزیزم...امروز با داستان زیبای دیگری در خدمتون هستیم ..داستان سلطان محمود و دو گدا
حکایت از این قرار است که دو گدا در درب ورودی کاخ سلطان محمود به گدایی مشغول بودند یکی چاپلوس بود و هر کس که به کاخ وارد می شد چنان چاپلوسی می کرد که هر کس از آنجا گذر می کرد هدیه آیی به او می داد ...اما گدای دیگر ساکت بود هیچ چرب زبانی و چاپلوسی برای شاه و وزیر و بزرگان نمی کرد ...گدای چاپلوس همیشه به او می گفت تو مگر نیاز نداری خوب  تو هم از زبانت استفاده کن تا پولی به دست بیاوری اما گدایی که همیشه ساکت بود می گفت کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود هر کیه اما در ادامه ماجراهایی جالبی پیش می آید که از شما دوستان دعوت می کنم برای شنیدن داستان در ادامه با ما همراه باشید

لینک کانال ،👇👇👇

@user-wf6py1fv4c

دوستان عزیز کانال داستانی یکی بود یکی نبود در زمینه داستانهای کهن فارسی فعالیت می کند داستانهای مثنوی معنوی... بوستان و گلستان سعدی... جوامع الحکایات...منطق طیر عطار .. داستانهای شاهنامه...سلطان محمود.. داستانهای ملا نصرالدین...بهلول ...لطفا اگر به موضوع داستان های کهن فارسی علاقمند هستید ممنون میشم کانال را سابسکرایب کرده و به دوستان خودتون هم معرفی کنیداز همراهی شما عزیزان متشکرم

داستان سلطان محمود و دو گدا
داستان
حکایت
قصه
حکایات آموزنده
داستان های کهن
داستانهای پند آموز
کتاب
کتاب صوتی
fiction
story
2 سال پیش در تاریخ 1401/10/23 منتشر شده است.
1,077 بـار بازدید شده
... بیشتر