داستان زیبای کدو قلقله زن|داستان هایی برای کودکان🥰

هزارویک شب
هزارویک شب
300 بار بازدید - پارسال - کدو قلقله زن يكي داشت؛
کدو قلقله زن يكي داشت؛ يكي نداشت. پيرزني سه تا دختر داشت كه هر سه را شوهر داده بود و خودش مانده بود تك و تنها. روزي از روزها از تنهايي حوصله اش سر رفت. با خودش گف «از وقتي دختر كوچكترم را فرستاده ام خانه بخت, خانه ام خيلي سوت و كور شده, خوب است بروم سري بزنم به او و آب و هوايي عوض كنم.» پيرزن پاشد چادرچاقچور كرد؛ عصا دست گرفت و راه افتاد طرف خانه دختر تازه عروسش كه بيرون شهر, بالاي تپه اي قرار داشت. چشمتان روز بد نبيند! از دروازه شهر كه پا گذاشت بيرون گرگ گرسنه اي جلوش سبز شد. پيرزن تا چشمش افتاد به گرگ, دستپاچه شد و سلام بلند بالايي كرد. گرگ گفت «اي پيرزن! كجا مي روي؟» پيرزن گفت «مي روم خانه دخترم. چلو بخورم؛ پلو بخورم؛ مرغ و فسنجان بخورم؛ خورش متنجان بخورم؛ چاق بشوم؛ چله بشوم.» گرگ گفت «بي خود به خودت زحمت نده. چون من همين حالا يك لقمه ات مي كنم.» پيرزن گفت «يك لقمه پوست و استخوان كه سيرت نمي كند؛ بگذار برم خانه دخترم؛ چند روزي خوب بخورم و بخوابم, تنم گوشت تر و تازه بيارد و حسابي چاق و چله بشوم, آن وقت من را بخور.» گرگ گفت «بسيار خوب! اما يادت باشد من از اينجا جم نمي خورم تا تو برگردي.» پيرزن گفت «خيالت تخت باشد. زود برمي گردم.» و راه افتاد. چند قدم كه رفت پلنگي, مثل اجل معلق پريد جلوش و پرسيد «كجا مي روي پيرزن؟» پيرزن از ترس جانش تعظيم كرد و گفت «مي روم خانه دخترم. چلو بخورم؛ پلو بخورم؛ مرغ و فسنجان بخورم؛ خورش متنجان بخورم؛ چاق بشوم؛ چله بشوم.» پلنگ گفت «زحمت نكش؛ چون من خيلي گرسنه ام و همين حالا بايد تو را بخورم.» پيرزن گفت «يك لقمه پيرزن كجاي شكمت را پر مي كند؟ بگذار برم خانه دخترم, چند روزي خوب بخورم و خوب بخوابم, حسابي چاق وچله بشوم, آن وقت برمي گردم اينجا, من را بخور.» پلنگ گفت «بدفكري نيست. تا تو برگردي, من دندان رو جگر مي گذارم و همين دور و بر مي پلكم.» پيرزن گفت «زياد چشم به انتظارت نمي گذارم؛ زود برمي گردم.» و باز به راه افتاد؛ اما هنوز به خانه دخترش نرسيده بود كه شيري غرش كنان جلوش را گرفت. پيرزن از ترس سر جاش خشكش زد و اته پته كنان سلام كرد و جلو شير افتاد به خاك. شير گفت «كجا داري مي روي پيرزن؟» پيرزن گفت «دارم مي روم خانه دخترم. چلو بخورم؛ پلو بخورم؛ مرغ و فسنجان بخورم؛ خورش متنجان بخورم؛ چاق بشوم؛ چله بشوم.» شير گفت «نه. نمي گذارم؛ چون شكم من از گشنگي افتاده به غار و غور و همين حالا تو را مي خورم.» پيرزن گفت «اي شير! تو سلطان جنگلي؛ دل و جگر گاو نر ران گورخر هم شكمت را سير نمي كند؛ تا چه رسد به من پيرزن كه يك چنگ پوست و استخوان بيشتر نيستم؛ صبر كن برم خانه دخترم, چند روزي خوب بخورم و بخوابم, حسابي چاق و چله بشوم و برگردم. آن وقت من را بخور.» شير گفت «برو! اما زياد معطل نكن كه خيلي گشنه ام.» پيرزن گفت «زياد چشم به راهت نمي گذارم.» و راهش را گرفت رفت تا به خانه دخترش رسيد. دختر و دامادش خوشحال شدند. وقت شام پيرزن را بالاي سفره نشاندند و پلو و خورش و ميوه و شربت جلوش گذاشتند و موقع خواب براش رختخواب ترمه پهن كردند. پيرزن سه چهار روز خورد و خوابيد. وقت برگشتن به دخترش گفت «برو يك كدو تنبل بزرگ براي من بيار.» دختر رفت كدوي بزرگي آورد. پيرزن گفت «در جمع و جوري براي كدو بساز و توي كدو را خوب خالي كن.» دختر پرسيد «براي چه اين كار را بكنم؟» پيرزن هر چه را كه موقع آمدن براش پيش آمده بود شرح داد و آخر سر گفت «وقتي خواستم برم, مي روم توي كدو؟ تو هم ببرم بيرون هلم بده و قلم بده.» دختر توي كدو را خوب خالي كرد. پيرزن رفت تو... لینک کانال هزارو یک شب https://www.seevid.ir/fa/result?ytch=UC7KIAtbBXvBBYS4mnCEtK8A به رسانه یوتیوبی هزارو یک شب خیلی خوش آمدید، هزارویک شب ازدیرباز باافتخار درحوضه ایرانشناسی، تاریخ ایران، وداستان های کهن پارسی مثل: هزارویک شب، شاهنامه ی فردوسی، داستان های کلیله ودمنه، داستان های مرزبان نامه وحکایت فارسی شیرین وجدید همچون: حکایات سعدی، حکایات مثنوی معنوی، مولانا، گلستان سعدی وشاعران فارسی، قصه های فارسی کهن ازکتاب های قدیمی، داستان های کهن شرقی وداستان های مهم وفلسفی غربی فعالیت دارد من ساراهستم، نویسنده گوینده وتهیه کننده ویدیوهای چنل هزارو یک شب، دراین کانال قراره انشاالله، هرروز یک داستان وحکایت رو که تابه حال نشنیده اید رو از اعماق کتب های قدیمی به صورت ساده وعامیانه براتون بازگو کنم تشکرفراوان دارم ازشما همراهان که تابه امروز مارو دراین امر همراهی کردید ❗برای تهیه وتولید ویدیوها زمان و هزینه بسیاری صرف شده، ازجمله تیم ادیت، تیم تدوین، عزیزان تحقیق وتوسعه و... لذا هرگونه کپی برداری غیرمجاز بوده و شامل اخطار کپی رایت خواهد شد❗ داستان های فارسی داستان داستان ضرب المثل های معروف داستانهای فارسی برای کودکان قصه های کودکانه حکایت های پنداممز story fiction داستان های هزارو یک شب https://www.seevid.ir/fa/w/RIXVWIiFUO0 داستان اورفیوس ویوردسی https://www.seevid.ir/fa/w/yWAnr9G9Qm4 هیزم شکنی که پادشاه شد|داستان پادشاه شدن مرد فقیر https://www.seevid.ir/fa/w/kWKxHs7nX80 داستان شراب خواری شمس ومولانا|داستان هایی ازمولانا https://www.seevid.ir/fa/w/rAyrohOeW40 fiction,Story,Molana,Persian story,Oldstories,داستان های اساطیری یونان,داستان برای کوچولوها,داستان به زبان ساده,حکایت های پنداموز,داستان شراب خواری شمس ومولانا,داستان هایی از شمس ومولانا,داستان,حکایت,حکایت های فارسی,داستان های فارسی,شاهنامه,شاهنامه فردوسی,مولانا,داستانهای کلیله ودمنه,حکایات سعدی,ملانصرالدین,قابوس نامه,داستان های تاریخی,قصه های فارسی کهن,داستان ضرب المثل های فارسی,حکایت های بهلول دانا,داستان های کهن شرقس,داستان های پنداموز #هزارویکشب #hezaroyekshab #کدوقلقله_زن
پارسال در تاریخ 1402/04/15 منتشر شده است.
300 بـار بازدید شده
... بیشتر