حاج محمود کریمی - روضه (خانه‌ای غرق نور می‌بینم)

Mahmoud Karimi
Mahmoud Karimi
1.5 هزار بار بازدید - 12 ماه پیش - اين قطعه مربوط به مراسم
اين قطعه مربوط به مراسم عزاداری شب چهارم ماه محرّم در سال ۱۴۰۲ مى‌باشد كه در خیمة‌العبّاس (علیه‌السّلام) اجرا شده است.

براى دسترسى به آثار حاج محمود کریمی، می‌توانید به پايگاه اطلاع‌رسانی فطرس مراجعه نمایید.
http://fotros.ir

همراه ما باشید در دیگر شبکه‌های اجتماعی:
https://redl.ink/fotros

درصورتى‌كه به زبان دیگری مسلط هستيد، شما نیز می‌توانید در ثواب نشر سهیم باشید. کافی‌است ترجمه شعر اين قطعه‌ را برای ما در دیدگاه‌ها ارسال نمایید؛ تا به بخش زيرنويس‌ها اضافه گردد.

متن شعر:

خانه‌ای غرق نور می‌بینم
غم گرفتند اهل این خانه
اتّفاقی مهیب رخ داده
چند روزی است در همین خانه

ردّ خون است جای‌جای زمین
ردّ میخ است بر روی دیوار
این سیاهی، سیاهی دود است
خانه آتش گرفته است انگار

مرد خانه، نشسته گوشه‌ای و
چادری را گرفته در دستش
چادری رنگ خون و خاکستر
مرد را خسته کرده از هستش

ماجرا، ماجرای ناموس و
همه‌ی اهل خانه، غم دارند
بین بستر، نشسته خوابیده
چشم‌هایش ولی ورم دارند

موقع باز کردن چشمش
زخم ابرو اذیتش می‌کرد
لحظه‌های نفس‌نفس زدنش
درد پهلو اذیتش می‌کرد

خیلی آرام زد صدا و گفت:
دخترم با تو صحبتی دارم
رازهایی است در دلم باید
با تو گویم؛ وصیتی دارم

اوّلاً دخترم به چادر من
پاک کن دیده‌ی ترت، زینب
زخم‌هایی که خورده‌ام، کاری است
ماندنی نیست مادرت زینب

چند سالی که بگذرد مادر
فرق قرآن، شکاف خواهد خورد
سر بابات می‌شود پر خون
اصل ایمان، شکاف خواهد خورد

چند سالی پس از غم پدرت
می‌رسد نوبت حسن، زینب
جگر پاره، تیر بر تابوت
می‌کشد غربت حسن، زینب

وای از غصّه‌ی حسینم؛ وای!
بی‌کس و بی‌پناه می‌ماند
تشنه، زخمی، غریب، بی‌یاور
پسرم بی‌سپاه می‌ماند

زینب! آن‌روز باش یاور او
خواهری کن خودت برای حسین
گلویش را ببوس وقت وداع
مادری کن فقط برای حسین

زینبم! اهل آسمان آن‌روز
همگی کشته‌مرده‌ی عشقند
زینب! آن‌روز دو پسر داری
دو گلت سرسپرده‌ی عشقند

اهل بیت رسول در بند
فتنه‌های نفاق افتادند
چند سالی گذشت و آن اسرار
یک‌به‌یک اتفاق افتادند

عاقبت روز واقعه که رسید
نوبت مادری خواهر شد
دید با چشم خویش غربت را
هرچه که گفته بود مادر، شد

شاه بی‌یار، ناله‌ای سر داد
رعد هل مِن معین او پیچید
زینب از لابه‌لای خیمه‌ی خود
اشک بر چشم، ماجرا را دید

دختر مرتضی‌ست، حیدری است
گفت: امروز عید قربان است
پسرانم فدای دخترکت
وقت رفتن به‌سوی میدان است

گفتی ای شاه! ارتش تو منم
ابر فیضی و بارش تو منم
تیغ در حال چرخش تو منم
خواهرم پس بلاکش تو منم

ای محاسن سپید خسته‌ی من
با توام یار دلشکسته‌ی من

بعد اکبر، توان نداری که
نیمه‌جانی و جان نداری که
غیر اشک روان نداری که
لشگری بینمان نداری که

بچّه‌هایم فدای اکبر تو
پیش‌مرگ علی اصغر تو

ما که پنجاه سال غم دیدیم
کوچه و میخ و قدّ خم دیدیم
فرق بشکسته از ستم دیدیم
جگر پاره‌پاره هم دیدیم

جان زهرا، تو را به این قرآن
سهم من را بده در این میدان

پاره‌های تنم فدای تنت
به‌فدای نخی ز پیرهنت
هر دو قربان خشکی دهنت
جانشان نذر جسم بی‌کفنت

پیش تو بلکه رو سفید شوم
بایدم مادر شهید شوم

من به جان می‌خرم اسارت را
می‌روم مجلس جسارت را
شاکرم لحظه‌های غارت را
بر لبم دارم این عبارت را

دخلت زینب علی بن زیاد
ای برادر! سرت سلامت باد

پسران علی، همه علی‌اند
نیست دشمن به چشمشان عددی
خون زینب درون رگ‌هاشان
دم گرفتند یاعلی مددی

سر سردارها زمین افتاد
با رجزهای ذوالفقاریشان
مادر از خیمه داشت حظ می‌کرد
با تماشای جان‌نثاریشان

دوره کردند دو برادر را
بینشان تا که فاصله افتاد
سر سرنیزه‌ها فرود آمد
کار هم دست حرمله افتاد

دم مغرب، حسین در گودال
شمر آمد نشست روی تنش
زینب از روی تل تماشا کرد
که کسی پا گذاشت بر دهنش

خواهرش روی تل زینبیه
ضجّه‌های خداخدا می‌زد
شاه زخمی به زیر دست‌وپا
داشت لب‌تشنه دست‌وپا می‌زد

یک نفر مانده بود در گودال
صد نفر می‌زدند زینب را
هرچه او بیشتر نفس می‌زد
بیشتر می‌زدند زینب را

#مداحی #حاج_محمود_کریمی #محرم #حضرت_زینب
12 ماه پیش در تاریخ 1402/04/31 منتشر شده است.
1,529 بـار بازدید شده
... بیشتر