برو ... عاشقانه! بی آنکه بترسی، حتی برای یک لحظه

Aydin Areta
Aydin Areta
16.4 هزار بار بازدید - 6 سال پیش - توضیحی در رابطه با چرایی
توضیحی در رابطه با چرایی نگارش و ساختار نوشته "شش پرده از زندگی داستایوفسکی"
فئودور داستایوفسکی را می توان نیای نهضت اگزیستنسیالیسم ادبی در قرن نوزدهم دانست.  کسانی که با نوشته و کارهای من آشنا هستند می دانند که اگزیستنسیالیسم زمینه ای مهم از کارهای من را تشکیل می دهد و علاقه من به اندیشه های این نویسنده بزرگ نیز در همین راستا قابل توضیح است. در نوشته "شش پرده از زندگی داستایوفسکی" که آن را خود بازخوانی و در کانال یوتیوبم منتشر ساخته ام هدف اصلی من پدید آوردن اثری بود که در مدت زمانی کوتاه و حدود بیست دقیقه بتواند برای مخاطب عمومی علاقه مند آشنایی با بیوگرافی و مقاطع سرنوشت ساز و حساس زندگی نویسنده را از یک سو و همچنین خطوط اصلی فلسفه و اندیشه های بنیادین داستایوفسکی را از سوی دیگر به صورت همزمان پدید آورد و انتخاب فرمت اول شخص راوی از این رو انتخاب شد که تاثیر گذاری و قدرت بیان متن را فزونی بخشد. نکته مهم قابل اشاره بعدی این است که تلاش من بر این بوده که تمامی اتفاقات روایت شده را از اتفاقاتی انتخاب کنم که به صورت حقیقی رخ داده اند و نویسنده شهیر روس یا در نوشته ها و یا در سخنرانی های خود به آنها اشاره داشته است. و در نهایت اینکه برای وفاداری به اندیشه های نویسنده من در جای جای متن از ترجمه ای آزاد و مفهومی از جملات نغز و سخنان قصار شناخته شده نویسنده بهره برده ام تا بتوانم متن را تا حد ممکن به افق اندیشه های این نویسنده بزرگ اگزیستنسیالیست نزدیک سازم. حاصل نهایی این پیش فرضها متنی در شش پرده شد که در مدت زمانی حدود بیست دقیقه از زبان نویسنده بازخوانی می شود و محتوای آن بازتابی است از اتحاد بیوگرافی و اندیشه های بنیادین این نویسنده فیلسوف و اندیشمند که می توان او را یکی از بزرگترین ستاره های بی تکرار تاریخ ادبیات معنا گرای جهان دانست.    
........
پرده اول:
این خونریزی ریه امانم را بریده و حملات صرع که هر روز بیشتر می شوند.
دکتر ها گفتند فرصت زیادی ندارم ولی من از اول هم می دانستم فرصتی نیست.
آنچه از آخرین دقایق من مانده پر از رنجی است که با روی باز در آغوشش خواهم گرفت زیرا هر آنچه در همه زندگیم حقیقی شد تنها از رنج بود.
تنها هراس من در تمام زندگی همیشه این بود که شایسته رنج خود نباشم و کاش به من بگویی که امروز شایسته این رنجم.
چگونه می توان بی رنج عاشق شد؟ چگونه می توان بی رنج به شکوه رسید؟
ما با همه حقیقت در دستانمان متولد می شویم
و این حقیقت آرام آرام هر روز بی صدا از لابلای انگشتان لرزانمان فرو می ریزد
به دلیل همه ترس و حقارتی که در زندگی می پذیریم تا رنج نکشیم.
تا عاشقانه زندگی نکنیم.
رنجهای زیادی در جهان من و شماست تنها برای همه آنچه که باید شهامت می داشتیم و می گفتیم و نگفتیم.
به خودت اجازه بده بگویی آنچه را که دیگران شهامت اندیشیدن به آن را حتی در قلب خود ندارند.
هرگز اجازه نده سکوت انتخابت باشد وقتی که قلبت با صدای رسا با توسخن می گوید.
… می دانم که خیلی زود پس از مرگ من تمام این سخنان را به زبان آلمانی پیامبری برای شما باز خواهد گفت.  
بگذار آخرین کلماتم برای شما از عشق باشد.
عشق آن گنج ارزشمندی است که می توانی با آن همه جهان را از آن خود کنی و نه تنها خود که تمام انسانها را از گناهانشان بازگیری و رها سازی.
پس برو بی انکه بترسی حتی یک لحظه!
بر مزارم بنویس:
آن خوشه گندمی که بر زمین افتاد، به تنهایی رنج کشید و خواهد مرد. ولی مرگ او خوشه های گندم فردا را به این صحرا هدیه خواهد کرد.
در این آخرین لحظه با خود می اندیشم
آیا شگفت انگیزترین چیز در مورد ما انسانها این نیست
که حتی با آگاهی از در چند قدمی بودن مرگ،
همچنان بالاترین انگیزه و تلاش ما نه بیشتر زنده ماندن بلکه یافتن معنایی است که بتوانیم برای آن زندگی کنیم؟
6 سال پیش در تاریخ 1397/05/13 منتشر شده است.
16,413 بـار بازدید شده
... بیشتر