قصه ترسناک کودک‌و هیولا قسمت دوم

armin farokhi
armin farokhi
5 بار بازدید - 2 هفته پیش - هووووو هوووووو هوووووو( صدای ترسناک
هووووو هوووووو هوووووو( صدای ترسناک و اروم )
چیه بچه ترسیدی ؟
نگران نباش دنیایی که قرار پا توش بذاری از این سیاهی اتاقتم ترسناک تره
پسر جیغ کشید و عرق سرد داشت از پیشونیش می ریخت اما بازم جیغش فقط توی ذهنش بود و فقط دهنش باز می شد تنها صدا بیرون اومدن هوا بود
آروم باش پسر کوچلو من قصد ندارم به تو آسیبی بزنم چون من و تو خیلی شبیه هم هستیم
هیولا داشت آروم  آروم از سمت چهار چوب در وارد می شد که کودک تمام نیروی بدنتشو جمع کرد جیغ کشیید
صدای جیغ اونقدر بلند بود که مادر قبل از اینکه هیولا به پسر برسه از تو شکمش رد میشه و با تکون دادن پسر اونو به دنیای آرامش منتقل می کنه
توی آغوش مادر و قلب کوچکی که انقدر تند می زد که گویا پسرک از سرزمین مردگان برگشته
پسر در حالتی انگار در هذیون بود گفت :مامان مگه آدم بزرگا اون بیرون چه دنیایی ساختن ؟
مادر از سوال فرزند تعجب کرد و پرسید مگه چه خوابی دیدی ؟ کودک سکوت کرد و احساس می کرد نباید آن چیزی که دیده را برای کسی تعریف کند چشمانش به در بود که اگر آمد سریعا دوباره جیغ بکشد مادر پتو را دوباره روی تنش می کشد و صبر می کند کودک بخوابد اما پسرک تنها خودش را به خواب زد و بعد از رفتن مادر چشمانش را باز کرد و شروع کرد با لنز های جدیدی دنیا را کاویدن ابزاری جز تفکر محدود خویش با اینکه چیزه زیادی هم در دنیا ندیده بود نداشت آرام می رود کنار پنجره و شهر را نگاه می کند تهران برای او تنها به معنای پار رو به روی خانه بود و ابری سیاه بر روی چراغ های دور دست اما این بار سوالی در ذهنش شکل گرفت بود دنیای ما آدم ها چگونه است #ترسناک #جیغ #هیولا
2 هفته پیش در تاریخ 1403/04/09 منتشر شده است.
5 بـار بازدید شده
... بیشتر