کودک دل را نوازش میکنم / شعر و خوانش - علی رضا جعفری(آزادی) Alireza Jaffari
143 بار بازدید -
3 هفته پیش
-
هر سحر وقتی که در
هر سحر وقتی که در خلوت نیایش میکنم
مینشینم کودک دل را نوازش میکنم
یاد میآرم هنوز آن روزهای رفته را
باز صبر خویش را دعوت به چالش میکنم
مرغ ذهنم میپرد تا آسمانهای خیال
آفتاب مهر مادر را ستایش میکنم
چون نظر بر کوچهباغ زندگانی میکنم
برگهای زرد را یک یک شمارش میکنم
خوب میآید به یادم خندهٔ پایان سال
نمرههای افتضاح بچههای بی خیال
خالی از تردید، سرشار از نشاط زندگی
خالی و متروکه است اینک حیاط زندگی
میکشاند بار ما را غم به ابیات غزل
گشته حال و روزمان این روزها ضربالمثل
تا میآیم خوش شوم با یاد ایام قدیم
میشود از زهر، پُر، آن ظرف لبریز از عسل
آسمان آن روزها پر بود از ابرِ صفا
حیف میبارد کنون از ابرها سنگ جدل
از نجابت موج میزد چشمهای دوستان
از محبت مثل دریا بود هر کو، هر محل
غصه کم کم شهر ما را ساکت و دلگیر کرد
روح ما را در میان کودکیها پیر کرد
میخراشد سینهام از زخمهای روزگار
میبرد ما را به سوی کوچههای بی قرار
باز گو ای آسمان غمنامهٔ امروز را
خستهام کردهاست این چشم خیس از انتظار
همکلاسی! دفن شد آواز من در زیر برف
در زمستانی که میدانم نمیآید بهار
خوب میآید به یادم چشمهای مست دوست
مانده فکرم در میان کوچه، پای آن چنار
آفتاب عمر دارد میرود در پشت کوه
لحظههای زندگی را، نازنین! فرصت شمار
بوی نان تازه پیچیدهاست آری در سرم
می رسد دائم به گوشم حرفهای مادرم
داد میزد از سر دلواپسی نام مرا
کاش میشد خندهاش شیرین کند کام مرا
مادرم رفت و پدر رفت و رفیقان نیز هم
میبرد من را به سوی نیستی، سیلاب غم
خسته و آزردهام از گردش این روزگار
مینشینم منتظر در ایستگاه آن قطار
در تنور خانهام هر چند هیزم کردهام
آفتاب زندگی را در دلم گم کردهام
گر چه آزردهاست دل، لبخند یاران یاد باد
روز وصل دوستان، آن روزگاران یاد باد٭
علی رضا جعفری(آزادی)
٭روز وصل دوستداران یاد باد/ یاد باد آن روزگاران، یاد باد (حافظ)
مینشینم کودک دل را نوازش میکنم
یاد میآرم هنوز آن روزهای رفته را
باز صبر خویش را دعوت به چالش میکنم
مرغ ذهنم میپرد تا آسمانهای خیال
آفتاب مهر مادر را ستایش میکنم
چون نظر بر کوچهباغ زندگانی میکنم
برگهای زرد را یک یک شمارش میکنم
خوب میآید به یادم خندهٔ پایان سال
نمرههای افتضاح بچههای بی خیال
خالی از تردید، سرشار از نشاط زندگی
خالی و متروکه است اینک حیاط زندگی
میکشاند بار ما را غم به ابیات غزل
گشته حال و روزمان این روزها ضربالمثل
تا میآیم خوش شوم با یاد ایام قدیم
میشود از زهر، پُر، آن ظرف لبریز از عسل
آسمان آن روزها پر بود از ابرِ صفا
حیف میبارد کنون از ابرها سنگ جدل
از نجابت موج میزد چشمهای دوستان
از محبت مثل دریا بود هر کو، هر محل
غصه کم کم شهر ما را ساکت و دلگیر کرد
روح ما را در میان کودکیها پیر کرد
میخراشد سینهام از زخمهای روزگار
میبرد ما را به سوی کوچههای بی قرار
باز گو ای آسمان غمنامهٔ امروز را
خستهام کردهاست این چشم خیس از انتظار
همکلاسی! دفن شد آواز من در زیر برف
در زمستانی که میدانم نمیآید بهار
خوب میآید به یادم چشمهای مست دوست
مانده فکرم در میان کوچه، پای آن چنار
آفتاب عمر دارد میرود در پشت کوه
لحظههای زندگی را، نازنین! فرصت شمار
بوی نان تازه پیچیدهاست آری در سرم
می رسد دائم به گوشم حرفهای مادرم
داد میزد از سر دلواپسی نام مرا
کاش میشد خندهاش شیرین کند کام مرا
مادرم رفت و پدر رفت و رفیقان نیز هم
میبرد من را به سوی نیستی، سیلاب غم
خسته و آزردهام از گردش این روزگار
مینشینم منتظر در ایستگاه آن قطار
در تنور خانهام هر چند هیزم کردهام
آفتاب زندگی را در دلم گم کردهام
گر چه آزردهاست دل، لبخند یاران یاد باد
روز وصل دوستان، آن روزگاران یاد باد٭
علی رضا جعفری(آزادی)
٭روز وصل دوستداران یاد باد/ یاد باد آن روزگاران، یاد باد (حافظ)
3 هفته پیش
در تاریخ 1403/03/19 منتشر شده
است.
143
بـار بازدید شده