تاریخ و داستان رضاشاه و پیدا کردن سرهنگ قرمساق در صف افسران ارتش
2 هزار بار بازدید -
3 سال پیش
-
از تیمسار ضرغام یکی از
از تیمسار ضرغام یکی از امرای رضاشاه نقل شده:
یکبار #رضاشاه برای بازدید از پادگان در یکی از مناسبتها آمده بود، همین طور که از جلو افسران رد میشد، جلوی سرهنگی مکث کرد و در گوش او چیزی گفت سرهنگ بلافاصله خبردار ایستاد و با صدای بلند گفت، بنده قربان!
وقتی مراسم تمام شد، من سرهنگ را صدا کردم و گفتم: شاه در گوش تو چه گفت که فریاد زدی، بنده قربان!
سرهنگ در جواب بمن چیزی نگفت ولی بالاخره به اصرار من تعریف کرد: در جوانی من، فلانی و اعلیحضرت با هم دوست و رفیق بودیم. شبی من و فلان کس و اعلیحضرت در بریگاد قزاق نگهبان بودیم و دور آتش نشسته بودیم.
نقل از این شد که هر کس آرزویش را بگوید، فلان کس گفت: من می خواهم یک گله 1000 تایی گوسفند داشته باشم. من گفتم: میخواهم تمام داهاتمان رو بخرم. نوبت به اعلیحضرت که رسید، گفت: من می خواهم شاه بشم!
ما به او خندیدیم و من به اعلیحضرت گفتم: آخر قرمساق، تو را چه به شاه شدن ؟
امروز صبح اعلیحضرت با دیدن من، در گوشم گفت: قرمساق کیه ؟ من هم گفتم: بنده قربان!
یکبار #رضاشاه برای بازدید از پادگان در یکی از مناسبتها آمده بود، همین طور که از جلو افسران رد میشد، جلوی سرهنگی مکث کرد و در گوش او چیزی گفت سرهنگ بلافاصله خبردار ایستاد و با صدای بلند گفت، بنده قربان!
وقتی مراسم تمام شد، من سرهنگ را صدا کردم و گفتم: شاه در گوش تو چه گفت که فریاد زدی، بنده قربان!
سرهنگ در جواب بمن چیزی نگفت ولی بالاخره به اصرار من تعریف کرد: در جوانی من، فلانی و اعلیحضرت با هم دوست و رفیق بودیم. شبی من و فلان کس و اعلیحضرت در بریگاد قزاق نگهبان بودیم و دور آتش نشسته بودیم.
نقل از این شد که هر کس آرزویش را بگوید، فلان کس گفت: من می خواهم یک گله 1000 تایی گوسفند داشته باشم. من گفتم: میخواهم تمام داهاتمان رو بخرم. نوبت به اعلیحضرت که رسید، گفت: من می خواهم شاه بشم!
ما به او خندیدیم و من به اعلیحضرت گفتم: آخر قرمساق، تو را چه به شاه شدن ؟
امروز صبح اعلیحضرت با دیدن من، در گوشم گفت: قرمساق کیه ؟ من هم گفتم: بنده قربان!
3 سال پیش
در تاریخ 1400/01/10 منتشر شده
است.
2,008
بـار بازدید شده