Abdolvahab Shahidi عبدالوهاب شهیدی، عارف : گریه را به مستی..
16.8 هزار بار بازدید -
13 سال پیش
-
نام ابوالقاسم عارف قزوینی آنچنان
نام ابوالقاسم عارف قزوینی آنچنان با تصنیف سرایی و به ویژه تصنیفهای ملی و میهنی در موسیقی ما عجین گشته که به جرأت میتوان او را بنیان گذار این نوع تصنیفها در موسیقی ایرانی دانست. عارف به دنباله روی از راه حماسه سرایان بزرگ ایران زمین (و در راس آنها حکیم فردوسی توسی) با پیوند شعر و موسیقی ما در خدمت مفاهیم ملی گامی بزرگ در این زمینه برداشته و در توصیف ارزش آثار او همین بس که پس از گذشت بیش از صد سال از آثار عارف هنوز آنها را میتوان در زمرهٔ بهترین نمونه تصنیف ایرانی به شمار آورد.
برای آشنایی بیشتر دوستانی که کمتر با تصنیفهای عارف در ارتباط بوده اند، از این پس هر چند روز یکی از اجراهای برتر این تصنیفها را به گوش دوستان عزیز "خانه شعر و موسیقی ایرانیان مقیم بریتانیا"میرسانیم.
در بخش نخست این سلسله، تصنیف زیبای "گریه را بهمستی بهانه کردم" را که در حدود سال ۱۲۸۷ ساخته شده تقدیم مینمایم. این تصنیف در زمانی که ناصر الملک نایب السلطنه از اروپا مراجعت کرده بود ساخته شده و در صفحه ۳۷۳ از کتاب عارف قزوینی شاعر ملی ایران به کوشش آقای سید هادی حائری شرحی جامع در مورد چگونگی تحت پیگرد قرار گرفتن عارف پس از ساختن این تصنیف ذکر شده است.
اجرای فوق العاده زیبای این تصنیف با صدای استاد عبدالوهاب شهیدی با تنظیمی از شادروان استاد جواد معروفی آغاز گر این سلسله تصنیفهای عارف قزوینی است.
گریه را به مستی بهانه کردم
شکوهها ز دست زمانه کردم
آستین چو از چشم بر گرفتم
سیل خون به دامان روانه کردم
همچو چشم مستت جهان خرابست
رخ مپوش که این دور انتخاب است
دلا خموشی چرا
چو خمّ نجوشی چرا
برون شد از برده راز جانم پرده راز خدا پرده راز
تو پرده پوشی چرا؟
شد چو ناصر الملک مملکت دار
خانه ماند و اغیار لیس فی الدار
زین سپس حریفان خدا نگهدار
من دگر به میخانه کردم
ناله دروغی اثر ندارد
شام ما چو از پی سحر ندارد
مرده بهتر آن کو هنر ندارد
گریه تا سحر عاشقانه کردم
دلا خاموشی چرا؟
چو خمّ نجوشی چرا؟
برون شد از پرده راز جانم پرده راز خدا پرده راز
تو پرده پوشی چرا؟
راز دل همان به نهفته ماند
گفتنش چو نتوان نگفته ماند
فتنه به که یک چند خفته ماند
گنج بر در دل خزانه کردم
باغبان چه گویم به ما چهها کرد
کینههای دیرینه برملا کرد
دست ما ز دامان گٔل جدا کرد
تا به شاخ گٔل آشیانه کردم
دلا خاموشی چرا؟
چو خمّ نجوشی چرا؟
برون شد از پرده راز جانم پرده راز خدا پرده راز
تو پرده پوشی چرا؟
بهتر است مستی ز خود پرستی
فارغم ز غم هستی قسم به مستی
مستی است، بهتر عارفا ز هستی
تکیه من بر این آستانه کردم
دلا خاموشی چرا؟
چو خمّ نجوشی چرا؟
برون شد از پرده راز جانم پرده راز خدا پرده راز
تو پرده پوشی چرا؟
گلهای رنگارنگ ۲۶۶
13 سال پیش
در تاریخ 1390/07/18 منتشر شده
است.
16,850
بـار بازدید شده