شاهنامه خوانی درانجمن ایرانشهر۵۴ دوازده رخ ۵

Persian Literature  ادب پارسی
Persian Literature ادب پارسی
89 بار بازدید - 3 هفته پیش - گودرز با خود اندیشید حتما
گودرز با خود اندیشید حتما پیران از افراسیاب کمک می طلبد بهتر است من هم از خسرو کمک بخواهم پس نامه ای برای شاه نوشت و او را از ماجرا آگاه نمود و خواست که خسرو به کمکش بیاید و او را از حال رستم و لهراسپ و اشکش باخبر سازد سپس نامه را به هجیر داد تا به شاه برساند. هجیر نیز بدون درنگ و آرام و خواب شب و روز در راه بود تا به شاه رسید و نامه را به او داد. پس از خواندن نامه شاه شاد شد و دهان هجیر را پر از یاقوت رخشان کرد و دینار و دیبا و بدره زر آنقدر بر سرش ریخت که او ناپدید شد و جامه ای زرنگار به همراه تاج گوهر نگار به او داد و آن شب را جشن گرفتند . سحرگاه خسرو به راز و نیاز با خدا پرداخت و از افراسیاب نالید و از یزدان مدد جست سپس خسرو نویسنده را خواست تا پاسخ نامه گودرز را بدهد . در ابتدا به ستایش حق پرداخت و سپس درباره پیران گفت : که من از ابتدا میدانستم که پیران با ما راه نمی آید ولی به خاطر کردار خوب او نخواستم از ابتدا با او بجنگیم . سپس از شجاعت و جنگاوری بیژن تعریف و تمجید نمود و بعد گفت که پیران به ما حمله نمی کند و منتظر کمک از افراسیاب است . از طرفی او به این خاطر در لب رود لشکر کشیده است که اگر از جایش بجنبد دشمن از هر طرف به سوی او می آید و جنگاورانی چون لهراسپ و اشکش و رستم نابودش می کنند . در ضمن بدان که رستم هند و کشمیر را تسخیر کرده است و اشکش به خوارزم رفته و شیده را شکست داده و به گرگانج رونهاده است . لهراسپ هم به الانان و غز رسید و آنجا را آماده کرده است اگر افراسیاب از جیحون بگذرد گردنکشان ما راه را بر او می گیرند . حال به توس خواهم گفت که دهستان و گرگان را بگیرد و من در پی توس با پیل جنگی به یاری سپاه می آیم .تو نیز از جنگ پیران روی متاب که او هومان را از دست داده و دیگر کسی را ندارد اگر خواست با نامداران بجنگد بپذیر و اگر خود پیران قصد جنگ با تو را کرد رو متاب که تو بر او پیروز می شوی در پایان شاه نامه را مهر کرد و هجیر را با نامه روانه نمود. بعد از رفتن هجیر شاه با خویش اندیشید که اگر افراسیاب حمله کند و سپاه را نابود سازد چه ؟ بهتر است من هم فورا بروم . همان لحظه نوذران را صدا کرد و فرمود که لشکر را آماده کند و به سوی خوارزم نزد اشکش و سپس به نزد توس رفت و از آنجا با صدهزارتن از سران برگزیده به نزد گودرز رونهاد . هجیر هم نامه شاه را به گودرز داد و گودرز از نامه شاه شادمان شد و آن را برای سپاهیانش هم خواند و همه بر شهریار و خرد او آفرین گفتند . از آنسو به پیران خبررسید که سپاه ایران خیلی به خودش رسیده و هراسناک شد پس نامه ای برای گودرز نوشت و در ابتدا شکر و سپاس خدا را به جا آورد و گفت : اگر تو که گودرز هستی راه کینه توزی پیش گرفته ای پس به کامت رسیدی و خویشان من را به خاک و خون انداختی . آیا از خدا نمی ترسی و نمی بینی چند سوار از ایران و توران تباه شدند دیگر بس است به خاطر یک مرده نباید سر برید .اینقدر تخم کینه مکار . پس از مرگ بر کسی که نام زشت از او بماند نفرین می کنند .اگر بار ددیگر دو سپاه با هم بجنگند دیگر کسی از دو سپاه باقی نمی ماند و معلوم نیست که آخر کار پیروز میدان کیست . اگر می خواهی صبرکن تا نامه ای به افراسیاب بنویسم و بخواهم که زمینها را ببخشد و دست از کینه بکشیم و نیمروز را به رستم و الانان و غز را به لهراسپ سپاریم و از مرز تا کوه قاف را بدون گزافه به خسرو می سپاریم و سپاهیان خود را باز می خوانیم و تو هم نزد خسرو نامه بنویس و صحبتهای مرا به او بگو و هرچه مال و خواسته خواست بگو تا برایش بفرستم . دیگر زمان تور و سلم گذشته . گمان مبر این سخنان را از روی ترس گفتم فقط به خاطر جلوگیری از خونریزی است وگرنه اگر قصد جنگ داری از گردان ایران برگزین و من هم از توران برمی گزینم تا با هم بجنگیم و بیهوده بیگناهان را به کشتن ندهیم . اگر شما بر ما پیروز شدید سپاه ما را نیازارید و بگذارید به توران بازگردد و اگر ما بر شما پیروز شدیم به سپاه شما کاری نداریم و می گذاریم به ایران برگردند . اما اگر میخواهی که همه سپاهیان با هم بجنگند باز هم حرفی نیست اما جزای کارت را از این خونریزی در آن جهان خواهی دید . پس نامه را بست و به پسرش رویین داد تا نزد گودرز ببرد .وقتی رویین به نزد گودرز رسید گودرز او را در بر گرفت و احوال پدرش را پرسید سپس دبیر آمد و نامه را خواند . گودرز به رویین گفت : مهمان ما باش تا پاسخ نامه را بدهم . سراپرده ای برای او ساختند و همه چیز برایش مهیا نمودند .گودرز به فکر فرو رفت تا چه پاسخی را برای پیران آماده کند . یک هفته طول کشید تا نامه را نوشت.ابتدا سپاس حق را به جا آورد و بعد گفت : سخنان تو را خواندم اما متعجب شدم زیرا دلت با زبانت همراه نیست تو سخنان زیبایی نوشته ای اما با رفتارت نمی خواند . تو می گویی دلت با جنگ نیست و بیخود نباید خون بریزیم در حالیکه من گیو را پیش تو فرستادم اما تو نپذیرفتی . از اول بدی از سلم و تور به ایرج رسید اگر آنها بد کردند بد هم دیدند و خوی بدشان به افراسیاب رسید که دیدی چه بلایی بر سر سیاوش آورد . تو میگویی من پیرمرد چرا کمر به خون ریختن بسته ام . بدان ای جهاندیده مکار که خداوند به این سبب به من عمر دراز داده تا دمار از توران برآورم اگر من از جنگ با تو دست بشویم خداوند از من خواهد پرسید که زور و مردانگی و سالاری و گنج و فرزانگی به تو دادم چرا به کینخواهی سیاوش کمر نبستی و انتقام خون هفتاد پسرت را نگرفتی ؟ تو می گویی به خاطر یک نفر نباید زنده ها را کشت اما این شما بودید که ما را بسیار آزردید . بدان که شاه به من فرمان دادتا انتقام خون سیاوش را بگیرم اگر امیدی به خسرو داری رویین را نزد او بفرست تا خود جوابت را بدهد .
3 هفته پیش در تاریخ 1403/06/04 منتشر شده است.
89 بـار بازدید شده
... بیشتر