دلتنگی سعدی - غزل هفتم - سعدی خوانی - غزلیات سعدی

Anahita's Storytelling
Anahita's Storytelling
202 بار بازدید - 6 ماه پیش - سعدی خوانی با آناهیتا الف
سعدی خوانی با آناهیتا الف - غزلیات سعدی قسمت هفتم - غزل 7

درود بر شما
ازتون به خاطر نظرات پر مهرتون  سپاسگزارم
لایک و سابسکراب فراموش نشه دوستان عزیز

بریم سراغ غزل هفتم از دیوان غزلیات شیخ اجل استاد سخن، سعدی

مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نمانْد ما را

باری به چشم احسان در حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را

سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت
حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را

من بی تو زندگانی خود را نمی‌پسندم
کآسایشی نباشد بی دوستان بقا را

چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد
آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را

حال نیازمندی در وصف می‌نیاید
آن گه که بازگردی گوییم ماجرا را

بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت
دیگر چه برگ باشد درویش بی‌نوا را

یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که بازبیند دیدار آشنا را

نه ملک پادشا را در چشم خوبرویان
وقعیست ای برادر نه زهد پارسا را

ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی
تا مدعی نماندی مجنونِ مبتلا را

سعدی قلم به سختی رفتست و نیکبختی
پس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را
6 ماه پیش در تاریخ 1402/10/25 منتشر شده است.
202 بـار بازدید شده
... بیشتر