سه پند لقمان به پسرش و تمام مردم 😱 | این راز را هرگز به همسرت نگو

KULKENCHAH
KULKENCHAH
110 بار بازدید - 8 ماه پیش - #KELKENCHA_کلکین‌چهلقمان، پسرش
#KELKENCHA_کلکین‌چه
لقمان، پسرش را به سه چیزْ سفارش كرد و گفت:
«پسرم !
رازت را پیش همسرت فاش نكن

و از نوكیسه قرض نگیر

و هرگز با داروغه یا پولیس، برادری نكن ».

وقتی كه لقمان در گذشت، پسرش خواست كه سفارش او را تجربه كند.

لذا به بازار رفت و گوسفند پوستْ كنده‏ای را خرید و آن را در خورجین گذاشت.

سپس نزد زنش آمد و گفت: من كسی را كشته‏ام و آن را در خانه دفن می‏كنم. پس به هیچ كس نگو ! آن گاه، آن را نزد وی دفن كرد.

سپس نزد نوكیسه‏ای رفت و از او قرض گرفت،

و با داروغه‏ای یا پلیس رفاقت كرد.

چند روزی كه سپری شد، با زنش بگومگو كرد و او را زد.

زن، فریاد زد و به وی گفت: مردی را كشته‏ای، و حالا می‏خواهی مرا بكشی؟!

سپس زن، پادشاه را از ماجرا آگاه ساخت و پسر لقمان به خانه همان داروغه یا پلیس فرار كرد.

وقتی داروغه یا پلیس نزد پادشاه رفت و زن را نزد او دید، پادشاه بدو گفت: او را كجا بیابم ؟ داروغه گفت: من جای او را می‏دانم؛ چون او رفیق من است. سپس رفت تا او را دستگیر كند.

[پسر لقمان] به او گفت: سبحان اللّه‏ ! تو رفیق منی، و من به تو پناه آورده‏ام !

پلیس گفت: این، خون است و فرمان پادشاه، سخت‏تر از این است كه تو را از او پنهان كنم.

آن گاه، او را دستگیر كرد و به سوی پادشاه كشاند.

در همین زمان بود كه طلبكار [نو كیسه] به او رسید و به او چسبید و گفت: شاید تو كشته شوی یا به دار آویخته شوی.

مال من چه می‏شود ؟

[پسر لقمان] به او گفت: صبر كن تا از دست آنها رها شوم. گفت: نه، مهلت نمی‏دهم، تا این كه اوّل بدهیِ مرا پرداخت كنی.

وقتی كه به حضور پادشاه رسید، پادشاه بدو گفت: ای پسر لقمان ! چنین كاری سزاوارِ تو نیست.

پس چرا انسان محترمی را كشتی ؟ گفت: خدا پادشاه را عزیز گردانَد ! یكی را بفرست تا كشته را ببیند.

آن گاه، جستجو كردند و سر خورجین را گشودند، و گوسفند پوستْ كنده‏ای را بیرون آوردند.

در این حال، پادشاه خندید و گفت: شرح حال چیست ؟ [پسر لقمان] گفت:

در حقیقت، پدرم مرا به سه چیز سفارش كرده بود. خواستم آنها را تجربه كنم، كه تجربه كردم. پس همان طوری كه او گفت، درست بود.
8 ماه پیش در تاریخ 1402/11/15 منتشر شده است.
110 بـار بازدید شده
... بیشتر