خلاصه کتاب صوتی کجای تقدیر منی (1) همسر پدرم با دخترش آمد
1.1 هزار بار بازدید -
8 ماه پیش
-
کتاب کجای تقدیر منی؟ نوشتهٔ
کتاب کجای تقدیر منی؟ نوشتهٔ مژگان بهمنی است. رمان زیبای کجای تقدیر منی شما رو با خودش به یک دنیای پر از سوال و جواب وارد میکنه هر لحظه ماجرایی رو برای شما تعریف میکنه که نمیتونین به آخرش فکر نکنین و درست در همین لحظه داستان پرماجرای بعدی شروع میشه رمانی عاشقانه ، عاطفی و دل انگیز که دست کشیدن از اون خیلی سخته در این رمان از قضاوتهای عجولانه حرف زده شده و از تجربیات به نتیجه رسیده ، از خامی جوانی تا پختگی میانسالی یک دریا ماجرای تلخ و شیرین در این رمان زیبا در انتظار شما دوست نازنینم هست و اما داستان
در بخشی از کتاب کجای تقدیر منی میخوانیم:
دانههای برف ریزتر و تندتر از قبل شده بود. آرش بلند شد و پردهای را که به تراس مشرف بود کنار زد تا شاید ریزش دانههای برف، کمی حال و هوایشان را عوض کند گرچه برای خودش چندان جذابیتی نداشت این سالها در کانادا، آنقدر برف دیده بود که اشباع شده بود. دلش گرفته بود. باید به کانادا برمیگشت. از تمام مرخصیاش برای مراسم تنها خواهرش استفاده کرده بود. میدانست که همه به او احتیاج دارند اما چارهای نداشت و باید میرفت. دوباره برگشت و روی راحتی نشست. برای همه نگران بود. برای پدر و مادرش و بهخصوص تنها پسر خواهرش، که فقط هجده سال داشت، کامبیز بیشتر از بقیه افسرده به نظر میرسید. از وقتی که مراسم مادرش تمام شده بود، دیگر قدم به خانهٔ پدری نگذاشته بود. نمیتوانست حتی به آن خانه فکر کند. آرش خطاب به کامی گفت: برنامهٔ تو چیه کامی؟»
https://www.instagram.com/
https://t.me/Ketabkhane_khial
در کتابخانه خیال با هدف ارتقا فرهنگ کتابخوانی کتابها به صورت اقتباسی و چکیده مطرح می شوند و به مخاطبان کانال پیشنهاد می کنیم اصل کتاب را تهیه کرده و متن کامل را بخوانند.
In this channel, with the aim of promoting the culture of reading books, books are presented in the form of adaptations and abstracts, and we suggest the audience of the channel to prepare the original book and read the full text.
در بخشی از کتاب کجای تقدیر منی میخوانیم:
دانههای برف ریزتر و تندتر از قبل شده بود. آرش بلند شد و پردهای را که به تراس مشرف بود کنار زد تا شاید ریزش دانههای برف، کمی حال و هوایشان را عوض کند گرچه برای خودش چندان جذابیتی نداشت این سالها در کانادا، آنقدر برف دیده بود که اشباع شده بود. دلش گرفته بود. باید به کانادا برمیگشت. از تمام مرخصیاش برای مراسم تنها خواهرش استفاده کرده بود. میدانست که همه به او احتیاج دارند اما چارهای نداشت و باید میرفت. دوباره برگشت و روی راحتی نشست. برای همه نگران بود. برای پدر و مادرش و بهخصوص تنها پسر خواهرش، که فقط هجده سال داشت، کامبیز بیشتر از بقیه افسرده به نظر میرسید. از وقتی که مراسم مادرش تمام شده بود، دیگر قدم به خانهٔ پدری نگذاشته بود. نمیتوانست حتی به آن خانه فکر کند. آرش خطاب به کامی گفت: برنامهٔ تو چیه کامی؟»
https://www.instagram.com/
https://t.me/Ketabkhane_khial
در کتابخانه خیال با هدف ارتقا فرهنگ کتابخوانی کتابها به صورت اقتباسی و چکیده مطرح می شوند و به مخاطبان کانال پیشنهاد می کنیم اصل کتاب را تهیه کرده و متن کامل را بخوانند.
In this channel, with the aim of promoting the culture of reading books, books are presented in the form of adaptations and abstracts, and we suggest the audience of the channel to prepare the original book and read the full text.
8 ماه پیش
در تاریخ 1402/11/06 منتشر شده
است.
1,132
بـار بازدید شده