هیچ
51 بار بازدید -
3 سال پیش
-
حالا بعد چندسال همو دارن:)..
حالا بعد چندسال همو دارن:)..
دیگه ا.ت و جیمین باهمن:)...
امروز یک سال از ازدواجشون گذشت و سالگرد ازدواجشون بود؛جیمین رفت پیش ا.ت و داد زد:اورتینگمممم..
ا.ت بلند شد و رفت سمت در..درو باز کرد و جیمین یهو محکم بغلش کرد..
جیمین:ب..بلاخره جواب ازمایش اومد هوو
ا.ت:خب..ام جوابش چیه
جیمین:الان دیگ بچه داررریییمممم
ا.ت بغض کرد و پرید تو بغل جیمین
ا.ت میدونست که اگه بچه دار شه خودش نمیتونه زنده بمونه ولی جلوی جیمین چیزی نگفت..
(چند ماه بعد)
توی بالکن نشسته بود و نفس عمیق میکشید..
هرلحظه حالش بدتر میشد؛وقتی جیمین رسید خونه رفت پیشش حالش بد شد و نفس نفس میزد..جیمین نگران شد و چندبار ا.ت رو صدا زد..
ا.ت:می..میشه برام اب بیاری
جیمین سرشو تکون داد و با بغض رفت تو اشپزخونه که براش اب بیاره؛
وقتی ا.ت داشت اب میخورد لیوان ناخداگاه از دستش افتاد و جیمین با صدای لیوان بدو بدو اومد سمتش..
ولی بدن ا.ت سرد شده بود:)
جیمین دیگ ا.ت رو نداشت:)
جیمین.. رفت سمت لبه بالکن و داد زد ا.ت دارم میام پیشت و با قه قهه خودشو پرتاب کرد پایین:)
3 سال پیش
در تاریخ 1400/07/15 منتشر شده
است.
51
بـار بازدید شده