سریال دختر سفیر قسمت ۱۴۹

نیما افشارنادری
نیما افشارنادری
5.4 هزار بار بازدید - 4 سال پیش - سریال دختر سفیر قسمت 149
سریال دختر سفیر قسمت 149 دوبله فارسی آدرس کانال مشکی ترکی https://www.seevid.ir/fa/result?ytch=UCmu9... لینک کانال تلگرامی مشکی: https://t.me/meshkimedia داستان قسمت آخر سریال زمهریر / زمستان سخت - ایاز و فیروزه به هم می‌رسند؟ بچه براک و ایاز زنده می‌ماند؟ https://youtu.be/W522yuCZuWk داستان قسمت آخر سریال قهرمان. قفقاز می‌میرد؟ آیا گونش درمان می‌شود؟ آیا فیرات با سونا ازدواج می‌کند؟ https://youtu.be/qedLKxgLiJo داستان قسمت آخر سریال ملک، فصل اول. ملک زنده می‌ماند؟ خانواده‌اش او را می‌پذیرند؟ خلیل عاشق ملک است؟ https://youtu.be/qm0BFX3C1sA داستان قسمت آخر سریال حلقه. سرنوشت مژده؟ کان و جهانگیر می‌میرند؟ حلقه نابود می‌شود؟ https://youtu.be/uPw7i_MM97k سنجر زن غریبه را تعقیب می کند. زن سوار ماشینش می شود ولی چرخ های ماشین در گل و لای گیر کرده است. سنجر پشت فرمان می نشیند تا ماشین را از توی گل دربیاورد ولی موفق نمی شود. او زن را با خود به کلبه برمی گرداند. زن تلاش می کند تا سنجر را مجبور کند دست از سرش بردارد. اما سنجر نگران او شده و دلش می خواهد کمکش کند. بعد از رفتن سنجر زن گریه می کند و تلاش می کند بخوابد اما خواب به چشم هایش نمی آید. خالصه در عمارت افه اوغلو برای گدیز گریه می کند و به اهالی خانه می گوید: «گدیز رو من بزرگ کردم. حالا توی جوونی از دست رفت. پسرم سنجر هم عشقش رو از دست داد و هم دوست صمیمی اش رو.» ملک حرف های او را می شنود و گریه می کند و می گوید: «همه کسایی که دوستشون دارم ترکم می کنن. نکنه پدرمم بمیره!» خالصه او را بغل می کند و اهل خانه قول می دهند که هرگز او را ترک نکنند. سنجر به خانه می آید و وقتی ملک را غمگین می بیند او را بغل می کند و به اتاق خوابش می بردو ملک گریه می کند و می گوید: «می خوام سر قبر گدیز برم. نکنه مامانم هم مرده باشه و شما ازم قایمش می کنین!» سنجر به او اطمینان می دهد که ناره زنده است و فقط پیش آنها نیست. بعد از خواباندن ملک سنجر سراغ گاوروک می رود می گوید که زنی به کلبه چوبی پناه آورده است. او می گوید: «فردا باید بریم و ماشینش رو از توی گل و لای در بیاریم و بفهمیم که دردش چیه. شاید کمکی از دستمون براومد.» سپس در تنهایی به یاد ناره گریه می کند. یحیی در ساحل مرد بی خانمانی را می بیند و با او دردل می کند و می گوید: «من می دونم که بچه دار نمیشم ولی دختری که دوستش دارم بارداره. حالا نمی دونم که بچه از منه یا نه. باید اینو بفهمم. ولی بعد از سالها تحمل کردن حالا احساس خوشبختی می کنم. نمی خوام این خوشبختی رو از دست بدم. نمی دونم باید چی کار کنم!» سنجر باز تا صبح بیدار مانده و صبح کمی غذا برمی دارد تا به همراه گاوروک به دیدن زن غریبه برود. ملک به پدرش می گوید: «امروز باید منو به کلبه ببری چون بعد از رفتن مامانم حالا اونجا مال منه. کسی حق نداره به اونجا بره.» سنجر او را بغل می کند و می گوید بعد از انجام کارهایش او را به کلبه خواهد برد. اما وقتی گاوروک و سنجر به کلبه می رسند اثری از زن نیست. او وسایلش را جمع کرده و رفته است و سنجر با ناراحتی می گوید: «لااقل یه یادداشت از خودش به جا نذاشته ما نگران نشیم.» گاوروک از اینکه سنجر به آن زن اینهمه توجه نشان می دهد با تردید به او خیره می شود.
4 سال پیش در تاریخ 1399/12/05 منتشر شده است.
5,418 بـار بازدید شده
... بیشتر