فیک ویکوک vkook/فیک تهکوک taekook/فیک کوکوی kookv/تهیونگ و جونگ کوک/کپشن!
5.4 هزار بار بازدید -
3 سال پیش
-
فیلم فیک ویدیو عه و
فیلم فیک ویدیو عه و این فیک جدا از فیلمه خود این ویدیو ها فیک دارن ول معمولا غم انگیزن و از اونجایی که من شمارو میشناسم و میدونم احساساتی هستید دگه اونو نمیزارم:)
خب اینم فیک (عکس این فیک روی ویدیو عه:)
"کیش و مات. درسته کیم تهیونگ؟ حرفی که زمان خیانت به ما، درست رو به روی صورتم گفتی و اون رو انتخاب کردی. اون زمان هم بهت گفته بودم تاوانش رو پس میدی"
نامجون، در حالی که هیچ ترسی نداشت کلماتی که روی قلبش سنگینی میکردن رو به زبون اورد... هنوز بغضی رو توی گلوش حس میکرد اما اینجا انتهای این داستان بود.
مامورهای ویژه، تهیونگ رو محاصره کرده بودن.
دستور از سازمان ملی صادر شده بود... اونها کشته شدن تهیونگ رو میخواستن. کشته شدن کسی که بهشون خیانت کرده بود.
خودِ نامجون، تهیونگ رو وارد این صفحهی شطرنج کرد. به عنوان مامور مخفی اون رو به باند مافیایی بزرگی فرستاد به امید نابود کردن اونها اما تهیونگ با تبدیل شدن به بردهی همه کارهی جئون جونگکوک، رئیس باند، روح پاکش رو الوده به هر گناهی کرد و در اخر به طور کامل نامجون و تیمش رو دور انداخت. از ادارهی پلیس خودش رو بیرون کشید و تبدیل شد به وزیری روی صفحهی شطرنج. بردهی جنسیی که در اختیار رئیسش جئون بود و مشاوری که نه تنها امپراطوریش رو نابود نکرد بلکه باعث شد بیشتر از قبل قدرت بگیره.
لبخندی زد و با چشمهای ارومی به دوست و همکار قدیمیش خیره شد.
"خودت دلیل اصلی بودی نامجون. خودت فهمیده بودی من تغییر کردم اما بازم اجازه ندادی پام رو از اون باند بکشم بیرون چون فقط میخواستی اونا رو نابود کنی... اما نمیشه انکارش کرد! قصد این کاررو هم ندارم. خوشحالم که به مثل یه اشغال تو و تیمت و زندگی قبلیمو انداختم دور"
دستهاش رو به سمت دکمههای کت زخیم و گرمش برد. یکی یکی بازشون کرد و اجازه داد پوستِ روی قلبش، که با تتوی آرمِ اون باند رنگی شده بود در معرضِ دید...
اجازه داد پوستِ روی قلبش، که با تتوی آرمِ اون باند رنگی شده بود در معرضِ دید نامجون قرار بگیره و ادامه داد.
"میدونم اونا حکم مرگمو صادر کردن پس کارتو زود تموم کن"
برای نامجون سخت بود... خیلی سخت! خودش مقصر بود. مقصر این تغییر تهیونگ. خودش دوست و همکار عزیزش رو وارد این بازی کرده بود و حالا نمیتونست اونو بکشه.
اما تهیونگ درست قلبش و نقش باند رو بهش نشون داده بود و ازش خواسته بود کارش رو تموم کنه.
"میتونستی همون زمان اونا رو نابود کنی... چرا این کارو نکردی؟ چرا به زندگی قبلت بر نگشتی؟"
نامجون، بی اراده پرسید تا شاید با جوابی که دریافت میکنه درد کشتن تهیونگ کمی کمتر بشه.
"پشیمون نیستم. اگه قرار باشه همین الان به دستت کشته بشم بازم توبه نمیکنم! چند سالی که همراه جونگکوک گذشت اونقدر خوب بود که به خاطرش پشیمون نباشم... فهمیدم من کسی نیستم که به دنیا اومده باشه تا فقط به عنوان یه مامور ادارهی پلیس زندگی کنه. جونگکوک بهم فهموند میتونم مثل یه امپراطور حکومت کنم کنارش"
با آرامشِ قبلش گفت... هر ثانیهای که میگذشت بیشتر به نامجون ثابت میشد که دوست قدیمیش تهیونگ مرده و حالا یه ادم غریبه رو به روشه.
اسلحه رو بیرون کشید و اون رو بالا اورد. قلب دوست قدیمیش رو هدف گرفت و گفت
"امپراطور بودی... اما نابود شدی."
میخواست اسلحهی پُرش رو شلیک کنه اما ماشین گارد ملی به منطقه اومد و کنار اونها توقف کرد.
کاغذی توی دست مامورانش بود و اون رو به نامجون نشون دادن.
"باید همین الان ولش کنید دستور از دپارتمانه"
سوالهای زیادی فکرش رو مشغول کرده بودن. چطور امکان داشت؟ اونها چند ماه منتظر دستگیری تهیونگ بودن.
"فکر کردی مشاورم رو رها میکنم؟"
صدایی ناآشنا به گوشش میرسید. مامورهای ویژه حالا به دستورِ تازه صادر شده کنار رفته بودن و مردی بلند قد به سمتش میومد.
لبخندی به لب داشت و باعث عصبی تر شدن نامجون میشد... خودش بود! خودِ جئون جونگکوک.
"فکر کردی من مشاورم رو ول میکنم تا به دست تو بمیره؟"
صدای تهیونگ بعد از اون بلند شد.
"یه امپراطور به دست یه سرباز کشته نمیشه نامجون"
فینیشد:)
3 سال پیش
در تاریخ 1400/05/08 منتشر شده
است.
5,401
بـار بازدید شده