رمان:غم عشق پارت :شانزدهم

:) Your voice its my life rhythm
:) Your voice its my life rhythm
111 بار بازدید - 3 سال پیش - به نام خدا رمان :غم
به نام خدا رمان :غم عشق پارت :شانزدهم خلاصه همینجوری روزها تند و تند گذشتن تا اینکه یک سال از اومدن ما از فرانسه گذشت. ترنم بارداره و سارینا هم همینطور بچه‌ی ترنم پسر و بچه آرش هم همینطور. امروز به طور اتفاقی هردوشون اومدن مطب هر دوشون حالشون خوب بود و معلوم بود از زندگی متاهلی راضین. ولی سارینا یه جور دیگه خوشحال بود نمیدونم چی شده بود که اینقدر خوشحال بود. خلاصه گفته بودم خودم را وقف کارم کردم تا ساعت ۹ شب سر کار بودم. و سارینا به طور غیرمستقیم به من گفت که امشب زودتر بیام خونه. رسیدم خونه داشتم با تلفن با بیمارستان حرف می زدم رفتم داخل متوجه شدم محسن و عمو اینا اوندن خونه ما. اولش جدی نگرفتم گفتم عمو علی اومده خونه از دور سرم رو به نشانه سلام تکان دادم و رفتم بالا و لباس عوض کردم و تلفن را قطع کردم و رفتم پایین بعد درست حسابی سلام علیک کردم و نشستم. چند دقیقه‌ بعد زنعمو لیلا گفت: با اجازه آقا محمد و معصومه خانوم راستش ما امشب اومدیم اینجا که آرزو جون رو برای محسن خواستگاری کنیم و این دو تا حرف بزنند و نظر دخترتون رو بدونیم. برای شناخت اخلاقی و خانوادگی که خب ما همدیگه رو خوب می شناسیم و الان تنها چیزی که مونده و خیلی هم مهمه نظر آرزو جونه که اگه اجازه بدین این دوتا جوون با هم حرف بزنن. و تا هر وقت هم که بخواهین مهلت دارین فکر کنین و جواب بدین. تو دلم گفتم چقدرم که حرف نزدیم قبلاً. پسرت مگه ول میکنه همه جا دنبالمه. با محسن رفتیم توی اتاقم گفت: ببخشید اگه هول شدی چون باکارام میخواستم بهت بگم که می خوام بیام خواستگاریت. - اصلا هم هول نشدم هرکی تو رو میدید می‌فهمید دیگه، حالا تو واقعاً عاشق منی؟ گفت: آره معلومه که عاشقتم. خب ببین اگه تو نباشی من نمیتونم زندگی کنم. گفتم: میتونی چندتا قول بدی؟ گفت: بگو تا ببینم می تونم؟ ادامه دادم: ١. صادق باشی با من همیشه. ٢.همیشه مثل الان که عاشقمی عاشقم بمونی و عوض نشی.٣. فقط مرگ ما رو از هم جدا کنه. محسن گفت: همین سه تا؟ گفتم: آره. گفت :همه اینا رو چشمم خیالت راحت باشه. حالا تو بگو ببینم جوابت چیه؟ - الان بگم؟ +آره دیگه بگو. - خب بزار بریم پایین اونوقت میگم. +باشه پس بیا بریم پایین دیگه بریم اونجا تا تو بگی جوابت رو. رفتیم پایین و من بله رو گفتم. ادامه دارد...
3 سال پیش در تاریخ 1400/05/18 منتشر شده است.
111 بـار بازدید شده
... بیشتر