فیک جیمین(just a smile)پارت 17

╰☠bash.sar☠╮
╰☠bash.sar☠╮
240 بار بازدید - 3 سال پیش - سوار ماشین شدیم و جیمین
سوار ماشین شدیم و جیمین حرکت کرد... (توی دل ا.ت) چرا اینقدر جیمین مهربونه با من؟! تنها کسی هست که اینقدر بهم اهمیت میده خیلی خوشحالم که وارد زندگیم شد خب این هارو ول ا.ت اههه اینقدر سعی نکن یاد گذشته بیوفتی اره من میتونم نیوفتم یاد گذشته. خب به یه چیز خوب فکر کنیم... برای عروسی جینکو لباس چه کار کنم؟طرحش چجوری باشه؟ رنگش چجوری باشه؟ باید از همین الان به فکر باشم وگرنه شاید وقت کم بیارم اصلا کی هست عروسی، جی یون اصلا نیومد خونه ما که با هم صحبت کنن الان به جیمین میگم اره +جیمین _بله +میگم کی جی یون میاد که برنامه ریزی کنین عروسی کی باشه چون اون دفعه بهش گفتی بیا خونمون تا با هم یکم گپ بزنیم و برنامه ریزی کنیم _ای واییی راست میگی قرار شد خودم خبر بدم یادم رفت، بریم خونه نهار بخوریم ببینم اگر کاری نداشتیم بهش زنگ میزنیم میگیم بیاد +اوکی رسیدیم خونه و جیمین ماشین رو توی پارکنیگ زد و پیاده شدیم رفتیم داخل. رفتم لباسام رو عوض کردم و بعد جیمین رفت، نهار درست کردم و خوردیم. (ساعت چهار) روی یکی از مبل ها دو تاییموم نشسته بودیم جیمین سرش توی گوشیش بود و منم داشتم تلویزیون نگاه میکردم که دیدم جیمین داره با یک نفر صحبت میکنه فهمیدم جی یون هس. خیلی سعی نکردم گوش بدم. _خب جی یون گفت با جونکو میاد پاشو یکم خونه رو کم جور کنیم. +عه باش داشتیم خونه رو با هم تمیز میکردیم که یک مرتبه یاد شام افتادم +جیمین شام چه کار کنیم؟ _بابا نمیخواد اینقدر زحمت بکشی و درست کنی سفارش میدم یه چیزی +باش میخوای من حساب کنم _نه به کارت برس +باش دیگه خونه رو مرتب کردیم من رفتم دوش گرفتم اومدم بیرون حوله دورم بود نمیخوساتم با حوله برم اول یک دیدی زدم دیدم جیمین نیس بدو رفتم سمت اتاق در اتاق رو تا باز کردم دیدم جیمین لباسشو در اورد و منو دید قلبم داشت هزار میزد و به جیمین گفتم +چشاتو ببند _هان؟ +چشاتو ببندددد _درو ببند زود سریع در رو بستم رفتم توی اتاق جونکو و درم بستم هوففف یه چند تا سکته زدم. همینجوری پشت در نشسته بودم که یه نفر در زدم در اتاق و جیمین بود و تا اومد حرف بزنه زنگ خونه رو هم زدن _بدو زود لباسات رو بپوش اومدن +باش برو توی هال من برم _اوکی رفت و منم سریع رفتم توی اتاق. مو هامو سشوار کشیدم و حالت دار شده بودن، رفتم یک دامن برداشتم که قرمز راه راه بود و میخواستم با یک لباس سفید بپوشم تا میخواستم بپوشم یاد جیمین افتادم اههه الان ببینه باز دعوا میکنه، گذاشتمش توی کمدم و یک شلوار پوشیدم مشکی پوشیدم با یک بالا نافی قرمز. داشتم دیگه خودمو جم جور میکردم که برم دیدیم جونکو اومد توی اتاق ~سلام، کجایی دختر بیا دیگه +عا سلام بریم ببخشید ~اشکال نداره، بریم رفتیم پایین و سلام کردم و رفتم قهوه اوردم. *** _خب نظرتون چیه که عروسی باشه برای هفت روز دیگه ~من مشکلی ندارم اگه بخوایم یک هفت روز دیگه بگیریم من از فردا مرخصی میگیرم. جی یون: منم مشکلی ندارم فقط باید برنامه ریزی کنیم که همه کارامون خوب و عالی پیش برن. همه یه لحضه ساکت موندن، که جیمین نگاه کرد به من _نمیخوای چیزی بگی؟ +م...ممن؟ _اره تو +من چی بگم هیچ ربطی به من نداره _ا.ت باز اینو گفتی عه تو جزو خانواده ی مایی ~ارههه ا.ت +عا خب چی بگم، به نظر منم خوبه _به یه خوبه پسسس ~هو هوووو دیگه شب شد و.... ... سلام خوشگملا:) شرایط پارت بعد ۳٠ لایک حداقل کامنت بزارین خوشحالم کنیم:) مرسی ماچ بای
3 سال پیش در تاریخ 1400/07/17 منتشر شده است.
240 بـار بازدید شده
... بیشتر