رمان جزر و مد { پارت آخر } ( کپشن خیلی مهم )

ܢܚ݅ߊ‌ܣܥ‌‌خـت‌ِܝ̇ߺوܝ‌
ܢܚ݅ߊ‌ܣܥ‌‌خـت‌ِܝ̇ߺوܝ‌
141 بار بازدید - 2 سال پیش - جزر و مد { پارت
جزر و مد { پارت آخر } وقتی چشم هام رو باز کردم دیدم آتوسا غرق خون افتاده روی زمین ، نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت ... وقتی پلیس ها رسیدند آتوسا رو بردند چون مرده بود و امیر هم بازداشت کردند ، وقتی به سمت ماشین حرکت میکرد آروم بهم گفت : امیدوارم یه روزی بهم افتخار کنی - من همیشه بهت افتخار میکنم هیچ وقت فراموش نخواهم کرد که زندگی منو نجات دادی همیشه جات ته قلب من باقی می مونه لبخند رضایتی زد و سوار ماشین شد و رفت ، رایان رو هم بردن بیمارستان که سرش رو بخیه بزنن ، پلیسی سمتم اومد و گفت : این آقا را پشت صندوق عقب ماشین اونا پیدا کردیم میشناسی ؟! نگاهی کردم و دیدم تایماز هست ،با حسرت بغلش کردم ولی بهم گفت : چیزی نیازی نیست بگی من خودم خواستم ، ناراحت نباش قول میدم دیگه هیچ وقت تنهات نذار خواهر قشنگم . ۳ هفته بعد ... همه حسابی حالشون بهتر شده بود ، منم چند وقت یه بار میرفتم به امیر رضا سری میزدم حدودا یه سال باید زندانی میشد ، یک روز وقتی داشتم برمی گشتم رایان بهم زنگ زد : - سلام گل یاس قشنگم کجایی ؟؟ - دارم برمی گردم خونه چطور ؟! - بیا همون جایی که اولین بار همدیگه رو دیدیم لوکیشن فیلم برداری برام خیلی عجیب بود ولی قبول کردم وقتی رسیدم با صحنه ای مواجه شدم که به نظرم از هر چیز دیگه ای تو دنیا قشنگتر بود ، این روزا از بس مشغولیت داشتم تولد خودم رو فراموش کرده بودم . تایماز ، سعید ، رایان و بقیه بچه های فیلم برداری همه اومده بودن . بعد از فوت کردن شمع ها تک به تک بچه ها کادو هاشون رو دادن تا رسید به رایان - برای من یکم با بقیه کادو ها متفاوت هست جعبه کوچکی را بهم داد و بازش کردم ، قشنگترین انگشتری بود که به عمرم دیده بودم یه دفعه دستم رو گرفت و گفت : با من ازدواج میکنی ؟! ... از شدت خوشحالی زبانم بند اومده بود - معلومه !!! چرا که نه !!!! ( و قلب هایمان بهم گره خورد و قول دادیم تا به ابد در شادی و غم و در سلامتی و بیماری در کنار همدیگر باشیم و حامی یکدیگر تا به زمان مرگ که ما را از هم جدا کند ... ) . خب رمان جزر و مد هم تموم شد به خیر و خوشی ببخشید اگه وسطش فاصله زیادی افتاد چون واقعا نم تونستم بنویسم ، اگه خوب بود بگید تو کامنت ها رمان بعدی آوای تو رو بنویسیم یا نه ؟! رمانی آمیخته عاشقانه و غمگین که قراره اشکتون رو دربیاره و نصفش هم واقعی هست [ چه بدانیم شاید داستان زندگی خودم باشه با کمی مبالغه و ویرایش ] خوشحال میشم نظرتون رو بهم بگید دوستون دارم شمس باشید :))
2 سال پیش در تاریخ 1401/07/24 منتشر شده است.
141 بـار بازدید شده
... بیشتر