فیک جیمین(Just a smile)پارت ۱

╰☠bash.sar☠╮
╰☠bash.sar☠╮
811 بار بازدید - 3 سال پیش - پنج سالمه، تک فرزندم... از
پنج سالمه، تک فرزندم... از خونه پدر بزرگم که یک روستای یکم دور تر از شهر بود حرکت کردیم، مامانم خواب رفته بوده و منو بابام فقط بیدار بودیم.من داشتم با چند تا اسباب بازی ای داشتم بازی میکردم که یهو یک سگی میاد جلو ماشین و بابا ماشین میده کنار و از جاده میوفتیم پایین و چپ میکنیم و من دیگه هیچی نفهمیدم... بیدار شدم دیدم توی بیمارستانم که بلند شدم برم دیدم سرم به دستم وصله و داد زدم و میگفتم کسی هست بیاد اینو از دستم برداره خواهش میکنم و همینجوری گریه میکردم، یه خانم اومد توی اتاق گفت چه خبره چیشده کوچولو؟گفتم میخوام برم پیش مامان بابام خواهش میکنم اینو از دستم بکش بیرون... اونم یکم بغض کرد و گفت باش فعلا بخواب بعدا میری حالا که منو به زور گذاشت روی تخت و رفت منم اروم گریه میکردم و اون صحنه ها میومد توی ذهنم:( نفهمیدم کی خوابم برد. چشمام رو باز کردم دیدم باز توی همون بیمارستانم و صبح شده نگاه کردم روی دستم سرم نبود بلند شدم رفتم بیرون از اتاق و یه دکتری رو پیدا کردم گفتم سلام میشه منو ببرین پیش مامان و بابام خواهش میکنم دکتره گفت دختر گلم مامان بابات کین؟ بیا بیا بریم ببینم مامان و بابات کین و تو رو بهشون تحویل بدم منم رفتم همراهش رفت گفتن نگاه کنن و صبحت کرد باهاشون و من نمیفهمیدم که یهو نشست و به من گفت دختر کوچولو خوشگل ببین مامان بابات رفتن گفتم کجا گفت که متاسفانه مردن، منم زدم زیر گریه اونم بغلم کرد بهم گفت بیا همرام بیا منم رفتم همراهش رفتیم توی یک اتاق که فکر کنم اتاق خودش بود و گفت بشین نشستم و بهم یک شکلات داد و اروم شدم.لباس پزشکیش رو در اورد و گفت بیا بریم همراه من منم رفتم همراهش و سوار ماشین شدیم رفتیم به یک خونه خیلی شیک رسیدم گفتم وایییی چه خونه قشنگی این خونه شماست؟؟گفت اره پیاده شو منم پیاده شدم رفتیم داخل خونه شدیم و منم دهنم باز بود خیلی خوشگل بود به من گفت.... تنکص تا اینجا خوندی:) شرایط پارت بعد ده تا لایک؛ کامنت هم فراموش نشح:) فعلا بای!!!
3 سال پیش در تاریخ 1400/04/29 منتشر شده است.
811 بـار بازدید شده
... بیشتر