پارت دهم رمان نوازش... نیو پارت طولانی :)

Admin aparat~ovinfn
135 بار بازدید - 4 سال پیش - پارت دهم رمان نوازش #عسل
پارت دهم رمان نوازش #عسل وقتی رسیدم خونه گوشیمو برداشتم که به رضا پیام بدم. انلاین بود، تا شروع به تایپ کردم اف شد.. چرا اینکارو میکنه با من؟ راحت بگه دوستم نداره.... همون لحظه ممد بهم پیام داد.. یه ادرس بود، نوشته بود پس فردا ساعت ۵ اونجا باشم.. #محمد تصمیم گرفتم کارو یه سره کنم تا کی میخواستم دست دست کنم میخواستم از حسم بهش بگم بگم دوستش دارم ولی میترسم میترسم بگه دوستم نداره.............. #نیکا با ارسلان و دیانا خدافظی کردم و وارد حیاط شدم. خونه ای قدیمی و کوچیک شکل مخروبه بود... خداروشکر همسایه ها خواب بودن اصلا حوصله غیبت هاشون رو نداشتم.. رفتم توی خونه... مامان بیدار بود.. _چرا بیداری مامان _سلام کردن بلد نیستی؟ ... معلوم بود خماره _باز چی زدی پاچه میگیری مامان _حرف دهنتو بفهم حوصله دعوا نداشتم واسه همین جوابشو ندادم و به اتاقم رفتم ازش بدم میومد... بابارو ازم گرفت... الانم اینجوری عذابم میده.. گوشیمو چک کردم یه پیام از متین بازش کردم، پرسیده بود رسیدی؟ بعد ازینکه جوابشو دادم از خستگی با همون لباسای مهمونی خوابم برد............. لایکارو به ۲۰ برسونید..
4 سال پیش در تاریخ 1399/11/03 منتشر شده است.
135 بـار بازدید شده
... بیشتر