تماس تلفنی آرتین سرایداران با مادر شهیدش - قربونت برم که شهید شدی
2.4 هزار بار بازدید -
پارسال
-
برنامهریزیهایشان برای عروسی بود، نه
برنامهریزیهایشان برای عروسی بود، نه عزا؛ خرید میکردند تا هرچه زودتر به تهران بیایند. برای جشن و پایکوبی لحظهشماری میکردند، اما به جای آن، خون، مرگ و چیزی شبیه به میدان جنگ نصیبشان شد. گلوله ها به آنها امان نداد تا در کنار هم، آغاز زندگی مشترک دخترشان را جشن بگیرند. بعد از خرید بود که رفتند تا زیارتی هم از شاهچراغ داشته باشند. مسیر را تغییر دادند و به جای خانه، برای زیارت رفتند.
جثهاش زیادی کوچک بود برای سینه سپر کردن در مقابل خانوادهاش؛ پدرش را دید که فریاد میزد و سعی داشت از همسر و فرزندانش محافظت کند. ولی تیرباران امانش نداد. مادر غرق خون بود. برادرش دیگر صدایی نداشت تا در گریه و فریاد او را همراهی کند. نفس نمیکشیدند، هیچکدام از عزیزانش؛ غریب و بیپناه در آن مهلکه ترسناک ماند. حالا دیگر هیچکس نمیتواند او را آرام کند. حتی نمیتوانند به او امید دهند. دیده است، آنچه را که نباید هیچ وقت میدید. کسی نمیتواند به او ثابت کند دوباره روزی میتواند با آرشام بازی کند، دست پدر را بگیرد و مادر را غرق بوسه کند. آرتین مانده با غصهای تمامنشدنی. پسربچه پنج سالهای که یک شبه بزرگ شد. داماد این خانواده که خودش هم هنوز شوکه است، در گفتوگویی با خبرنگار «شهروند» روایتی غمانگیز از خانواده سرایداران در آن شب
هفته بعد یعنی ۱۲ آبان عروسی من و فاطمه بود. فاطمه خواهر آرتین است. آنها رفته بودند برای عروسی خرید کنند و لباس بگیرند. من خودم برایشان بلیت خریده بودم تا به تهران بیایند. خیلی برای مراسم ذوق داشتند. کلی برنامهریزی کرده بودند. آن شب هم گفتند اگر برای خرید لباس نرویم، دیگر نمیرسیم
پارسال
در تاریخ 1402/06/14 منتشر شده
است.
2,481
بـار بازدید شده