رمان عشق قدیمی قسمت بیست و دوم

به وقت دبستان
به وقت دبستان
32 بار بازدید - 2 ماه پیش - رمان عشق قدیمی قسمت بیست
رمان عشق قدیمی قسمت بیست و دوم اجازه دادم با خودش خلوت کنه تا شاید اروم بشه….. برای همین رفتم خوابیدم….. فردا اون روز رفتم سرکار و بعداز اینکه تعطیل شدم مستقیم بدون ترس و مخفی کاری رفتم پیش سیمین….. بچه هاش نبودند و خونه ی بابابزرگشون بودند………. سیمین گفت:شب که رفتم بچه هارو بیارم میخواهم همه چی رو به مامان و بابام بگم…………… گفتم:باشه خودم میرسونمت…..راستی به معصومه گفتم….. سیمین متعجب و نگران گفت:خب ….چی گفت؟؟؟ناراحت شد؟؟؟ گفتم:مسلما ناراحت شد دیگه…..اما چند روز که بگذره مجبوره باهاش کنار بیاد…… سیمین هم برای معصومه ناراحت شد ولی چاره ایی نبود این سرنوشتی بود که برای هممون رقم خورده بود و‌مقصر هم معصومه بود…. یکی دو ساعت موندم و بعدسیمین رو رسوندم خونه ی باباش و از اونجا هم رفتم خونه….. رسیدم خونه …..وقتی معصومه رو دیدم چشماش بشدت پف کرده بود و قرمز بود….. مشخص بود که کل روز رو گریه کرده……معلوم بود حالش اصلا خوش نیست ولی با این حال سلام کرد و برام چایی اورد….. دلم براش میسوخت اما این اوضاع روخودش درست کرده بود….. تا لباسهامو عوض کنم اومد کنارم نشست و الکی از اینور و اونور حرف زد……متوجه شدم که میخواهد حرفی بزنه که نمیتونه.،،… گفتم:چیزی میخواهی بگی؟؟؟ گفت:میخواهم زنتو ببینم…. گفتم:باشه …ترتیبشو میدم فقط یادت باشه اون بارداره و استرس براش خوب نیست…. گفت:مگه میخواهم بکشمش؟؟؟دیونه ایی؟؟؟؟؟یا منو دیونه فرض کردی؟؟؟ گفتم:نه….اما نگران هستم….. معصومه گفت:متاسفم برات….. اینو گفت و رفت آشپزخونه…… از وقتی سیمین رو صیغه کرده بودم تقریبا روابط زناشوییمون با معصومه به صفر رسیده بود……من که روزها با سیمین بودم و نیازمو رفع میکردم معصومه هم …..نمیدونم…. از طرفی سیمین به خانواده اش موضوع ازدواجشون گفت …. هر چند ناراحت شده بودند اما کنار اومدند………….. یک هفته گذشت…..میخواستم برم به مامان اینا سر بزنم ،،،مونده بودم با کی برم؟؟معصومه یا سیمین؟؟؟؟ته دلم سیمین رو دوست داشتم ولی برای معصومه هم دلم میسوخت….. در نهایت تصمیم گرفتم تنهایی برم……وقتی مامان منو تنها دید گفت:وااااا مامان جان!!!چرا پس تنها؟؟؟دو تا دو تا زن داری اونوقت تنها میایی؟؟؟؟؟ گفتم:راستش نمیدونم با کدوم بیام …. مامان گفت:هر دو باهم…. گفتم:آخه میترسم معصومه ناراحت شه….. گفت؛:وقتی شلوارت دو تا شد و زن دوم گرفتی فکر اینجاشو میکرد
2 ماه پیش در تاریخ 1403/04/31 منتشر شده است.
32 بـار بازدید شده
... بیشتر