وانشان عشق به برادر پارت 5

yasi_army.bts
yasi_army.bts
1 هزار بار بازدید - 3 سال پیش - بچه ها یادم رفته بود
بچه ها یادم رفته بود بقیه شو بزارم-_- با کامنت یکی فهمیدم یادم افتاد 5 دقیقه از زنگ تفریحم مونده بریم بزارم لایک و کامنت فراموش نشه فقط نمیدونم چرا اپارات هی هنگ میکنه کامنت هام دیر میاد منتشر باشید توت فرنگی ها ببخشید 2 بار نوشتم نیومدددددددددد خدا کنه ایندفعه بیاد دستم شکست از بس نوشتم نامجون:اون کی بود؟؟ ات:بعد از اینکه من اومدم پرورشگاه 11 سالم بود که الکس اومد دنبالم اون ادعا کرد که میخواد منو ببره ولی دادگاه این اجازه رو بهش نداد چون فقط پدر و مادرم میتونستن این کارو کنن از اون به بعد الکس چند نفر از طرف خودش فرستاد پرورشگاه تا مواظب من باشن و مثلا اینجا کار کنن هدیه هایی به اونا میداد تا به من بدن ادعا میکرد منو دوست داره ولی اون خیلی عوضی تر از این حرفاست اون فقط منو برای ارثی که از بابام به من رسیده میخواد بعدشم مامانم میخواد منم مثل یکی از اون هرزه های دورش کنه مطمئنم اون غیر از یه دختر باز پست هیچی نیست جیهوپ؛:اوممم.که اینطور ولی نگران نباش ما نمیزاریم اون نزدیکت بشه ات:ممنونم( لبخند) ات:امممممم یونگی:چیزی میخوای بگی؟؟؟ ات:آآآآآ.چیزه خوب.... .. نامجون:( دست گذاشت رو شونش و جلوش زانو زد) ببین هر چی میخوای به ما بگو یا ازمون بپرس باهامون راحت باش. ات:خوب میخواستم بگم که خانم چو( سرپرستشون)گفتن که شما چند تا برادرید میشه بدونم چند تایین؟؟ جیهوپ بهش خندید و لپشو کشید اخه کوچولو به خاطر این انقدر خجالت کشیدی؟؟ ات:اره خوب. سرشو انداخت پایین یونگی :کیوت کوچولو یونگی:خب ببین ما 7 نفریم یعنی 7 تا برادریم که از 3 تا مادریم و مادر و پیرامون فوت شدن و ما باهم زندگی میکنیم و یه شرکت چرم سازی داریم ات:آها... نامجون:خوب فسقلی اگه جمع اوری اطلاعاتت تموم شد وسیله هاتو جمع کن بریم ات:چشم فعلا خداحافظ. رفتن بیرون ات چمدونشو برداشت چند تا از عروسک هاشو گذاشت توش و 5 و 6 تا بلیز و 5 و 6 تا هم شلوار برداشت با چند تا جوراب اینا چون قرار بود زیاد وسیله بر نداره چون خودشون اینجوری خواسته بودن چند تا لوازم التحریر و خرت پرت برداشت و رفت بیرون از همه دونه دونه خداحافظی کرد و وقتی به خانم چو رسید زد زیر گریه اون تمام این مدت براش یه مادر بود و هواشو داشت با حسی که نمیدونس خوشحاله، از اینکه خانواده داره یا ناراحته از اینکه داره میره سوار ماشین شد و راه افتادن بعد چند دقیقه رسیدن و با صدای هوسوک بیدار شد هوسوک:بلند شو لاو رسیدیم شنیدن کلمه لاو از زبونش اونم بعد 2 ساعت چیزی عجیبی برای ات بود ولی پنهانش کرد پیاده شدن و با عادت بزرگی که رنگ سفید داشت و کلی محافظ اونجا بود رو به رو شد باورش نمیشد اینجا واقعا شبیه خانه رویاهاش بود با وارد شدنش به اونجا تصویری رو دید که حتی فکرشم نمیکرد..... به نظرتون چی دید؟؟ خدایی سعی کردم زیاد بنویسم احتمالا پارت بعد فردا میزارم ولی بستگی به لایک و کامنت هاتونم داره. بوس بوس توت فرنگی ها بای
3 سال پیش در تاریخ 1400/08/09 منتشر شده است.
1,034 بـار بازدید شده
... بیشتر