داستان ایستگاه

من دادرس
28 بار بازدید - 4 سال پیش - تقریبا ۸ ماه پیش بود
تقریبا ۸ ماه پیش بود که یکی از دوستام زنگ زد و گفت: میخوام کمکم کنی. گفتم هر کاری از دستم بر بیاد دریغ نمی کنم. گفت: میدونی حقیقتش این هست که من از شغلی که دارم راضی نیستم و ازش لذتی نمی برم و به اجبار میرم سرکار. باور کن هر روز فقط لحظه شماری میکنم که وقت اداری تموم بشه و سریع برم خونه. ازش پرسیدم: خب فکر میکنی چی باعث شده که از شغلت لذتی نبری؟ گفت: چون علاقه ای به کارم ندارم همین باعث شده که... (ادامه در ویدیو)
4 سال پیش در تاریخ 1399/03/07 منتشر شده است.
28 بـار بازدید شده
... بیشتر