فیک تهیونگ *Gambling of love* [قمار عشق] پارت ۴

♧{Jinkook}♤
829 بار بازدید - 3 سال پیش - PT: 4 (ا.ت) فکش رو
PT: 4 (ا.ت) فکش رو با ریتم خاصی تکون میداد جوری که انگار داشت آدامس می‌جوید... داشت نزدیکم میشد کا با ترس و تقلا های زیاد لب زدم : _ م..من احمق نیستممم(*جیغ) _ خواستم جلوشو بگیرم اما اون مست بودددد(*جیغ و گریه) _ م..من نمیتونستم بزارم کسی که عاشقشم رو بکشی (*جیغ و گریه) با حالتی که انگار تازه سرگرم شده بود با یه لبخند کوچیک و یه نگاه شگفت زده شده بهم نگاه کرد ... ابروهاشو بالا داد و بازی با شلاق توی دستش رو متوقف کرد ... + عاشقشی ؟ بازم احمقی !!(* نیشخند ) با شدت شلاقش رو روی شکمم فرود آورد اما هیچ واکنشی نشون ندادم .. اونقدرام بد نبود !! کسی نبود که قوی بودن جلوش بهم سودی برسونه!! حداقل میخواستم بعد این همه مدت زجر هام رو برای یه نفر بگم !! این بازی و سودش برای هر دومون بود !! من درد و دل می‌کردم و اونم خشمش رو یر من خالی میکرد !! این قماری بود که هر دو ازش لذت می‌بردیم !! _ چرا احمقم ؟(*نیشخند) + چون عاشق کسی شدی که براش اهمیتی نداری !! + تا چند دقیقه پیش داشتم ادبش می‌کردم... + میخوای بدونی چی میگفت کوچولو ؟ (* نیشخند) _ ا..از کجا بدونم راستشو میگی؟! خنده هیستریکی کرد و لب زد: + من مثل تو احمق نیستم !! کاریو میکنم که به نفعم باشه !! دروغ گفتن به تو چه نفعی به من میرسونع!! _ از حقیقت خسته شدم !! اگه بهم دروغ بگی قول میدم بزارم هر کاری دلت میخواد باهام بکنی !! من تا اینجاش سر قولم موندم!! + انقدر حقیقت عذابت داده ؟!(*نیشخند) _ فقط از فهمیدن اینکه برای هیچکس ارزش ندارم خسته شدم ... + تو با همشون فرق داری کوچولو ... _ بعضی اوقات فرق داشتن باعث بدبختی میشه نه ؟ اونایی که تو و من دیدیم همشون مثل آفتاب‌پرست میخوان خودشون رو مثل بقیه و محیط اطرافشون جلوه بدن !! اونا به تفاوت ها اهمیتی نمیدن در صورتی که از درون با هم فرق دارن !! همه از روی ظاهر بقیه رو قضاوت میکنیم درست مثل تو !! + توی باطن تو چی میگذره که انقدر دوصش داری کوچولو ؟! _ چیزی که لیاقتشو تو و امثال لی جونگ نداشتین !! + هممم تا وقتی که برای اون پسر نفعی نداشته باشی نزدیکت نمیشه!! + فقط یه نصیحت بود اونم بخاطر حرف های قشنگت !! لبخند غمگینی زدم ... به شکنجه دادنش ادامه داد... چشمام رو بستم ... سعی می‌کردم هیچ عکس العملی نشون ندم ... (چند دقیقه بعد) میتونستم ب جرعت بگم که کل بدنم قرمز و کبود شده ... درد بدی داشتم ... توی این چند دقیقه فقط بی صدا اشک می‌ریختم... با چیزی که حس کردم حسابی شوکه شدم... یدفعه دستام و پاهام آزاد شد و لبای داغی رو روی لبام حس کردم ... با تعجب و چشمای گرد شده چشمام رو باز کردم و با چشمای باز تهیونگ مواجه شدم ..... اولین بار بود که بوسه رو تجربه می‌کردم... قطره اشک ریزی از چشمم جاری شد ... با یکی از انگشتاش اشک چشمم رو پاک کرد ... یکی از دستاش رو پشت کمرم برد ... تند تند نفس می‌کشید... +تو...مظلومتر.....ازچیزی ...هستی‌....که .....فکر...میکردم .... با زبونش لبای خشکم رو خیس کرد و شروع به مک زدن لبم کرد ... با حرکات لبش روی لبم چشمام رو بستم ... اون قصد نداشت چشماش رو ببنده ... آروم با صدا بم لب زد : + چشماتو باز کن ... چشمام رو باز کردم و بهش نگاه کردم .... + نمیخوام اونی که عاشقشی رو جای من تصور کنی !! + میخوام تا آخرش به چشمات نگاه کنم ... با حرفش ابرو هام بالا رفت .... لبم رو داخل دهنش کشید و موهام رو از توی صورتم کنار زد... + میخوام کارمو شروع کنم ... + قول میدم که هر چی بیشتر اشک بریزی وحشی تر بشم اوک ؟! آب دهنم رو قورت دادم و لب زدم : _ اشک نمیریزم ... +خوبه .... دیکش رو به پوسیم می‌کشید... سرش رو توی گردنم فرو برد .... به مارک کردن گردنم ادامه داد .... و....برین خماری (وی کرم داره)
3 سال پیش در تاریخ 1400/08/08 منتشر شده است.
829 بـار بازدید شده
... بیشتر