سریال خالد بن ولید قسمت ۲۸
4.8 هزار بار بازدید -
3 سال پیش
-
او همان اسب سوار بی
او همان اسب سوار بی پروایی است که از حمله نمودن بر دشمن باکی ندارد. به تنهایی میتواند لشکر دشمن را بلرزاند و آنها را پراکنده سازد. همان شهسواری که توانست در روز احد ضربات جبران ناپذیری را به لشکر اسلام وارد نماید، همان رزمندهی جسور که در جنگ موته بعد از شهادت سه تن از فرماندهان اسلام، شکست را به دشمن تا دندان مسلح تحمیل کرد. همان شیر شرزه ای که شمشیر دستش را، همچون موجود زنده و جانداری چنان تربیت کرده بوده که به هر طرفی دلش می خواست، حرکت می کرد و هرگز از کشتن دشمنان خدا سیر نمی شد.
فرمانده ی خوش تکنیکی که با تدابیر حکیمانه ی خود، در بیش از هفتاد جنگ برای حکومت اسلامی، همیشه قرعهی پیروزی را به نام خود ثبت کرد.
او خالد است، خالد بن ولید بن مغیرة بن عمیر بن مخزوم؛ کنیه «ابوسلمان» و لقبش «سیف الله المسلول».
او می گوید: چون خداوند خیر و سعادت را برای من اراده کرد، علاقهٔ مسلمان شدن را در دلم پدید آورد و راه هدایت را بر من گشود. با خود گفتم: من در هر نبردی بر ضد پیامبر ﷺ شرکت کردهام، اما هنگام بازگشت از هر نبرد متوجه میشدم که تمام حرکتهای من بیهوده و بی فایده است و به یقین میدانستم که به زودی محمد ﷺ پیروز خواهد شد. زمانی که رسول خدا روانه حدیبیه شد، من در رأس گروهی از سواران مشرک، حرکت کردم و در منطقه عسفان با پیامبر ﷺ و اصحابش رضیاللهعنه مواجه شدم . راه را بر آنها بستم و آنان را زیر نظر گرفتم.
آن حضرت ﷺ روبهروی ما ایستاد و به همراه اصحابش مشغول خواندن نماز شد. ما تصمیم گرفتیم بر آنها یورش ببریم، ولی نتوانستیم در این باره تصمیم قطعی بگیریم و خیر نیز همین بود. در همین اثنا پیامبر ﷺ از تصمیمی که ما در سر داشتیم اطلاع یافت. به همین خاطر نماز عصر را با صحابه به صورت نماز خوف خواند.
این کار ما را کاملاً شگفت زده کرد. من با خود گفتم: این مرد دست نیافتنی است و از غیب حفاظت می شود.
وقتی برای اسلام آوردن به محضر ایشان رفتم ایشان با چهره ای باز جواب سلام مرا داد. من کلمه شهادت را خواندم آن حضرت مرا جلوتر فراخواند و فرمود: « حمد و ستایش شایسته ذات الله است؛ ذاتی که تو را هدایت بخشید. من با عقل و درایت که در تو سراغ داشتم، امیدوار بودم که به تو توفیق خیر خواهد رسید.» در جلوتر پیامبر برای خالد اینچنین دعا فرمود که: « پروردگارا! بیامرز همه آن گناهانی را که خالدبنولید در بازداشتن از راه تو مرتکب شده است.»
خالد در بسیاری از جنگ ها شرکت داشت و در تمام آنها فاتح آمد. او آرزوی شهادت داشت و می خواست در جنگ ها شهید شود، اما چون اجلش در میان نبرد رقم زده نشده بود، نهایتاً بر بالین فوت کرد. او در حالی که بر بستر فوت قرار داشت، گریه نمود. از او علت گریهاش را پرسیدند گفت: به دو علت گریه میکنم:« یکی این که آرزوی شهادت داشتم، ولی شهید نشدم؛ دوم این که شما طوری ترسو شده اید که از مرگ و جهاد می ترسید. به بدن من نگاه کنید! به اندازهی یک ناخن خالی از اثر نیزه و شمشیر نیست. هیچ یک از اعضای بدن من سالم نمانده است، اما با این وجود به شهادت نرسیدم. آرزو داشتم مانند حضرت حمزه رضیاللهعنه شهید شوم، اکنون بر من بسیار سخت می گذرد که بر بستر بمیرم و با افسوس گفت: اموت کموت الحمار.»
او در سال ۲۱ در شهر حمص درگذشت و در دهکده ای در یک میلی حمص به خاک سپرده شد. در هنگام وفات از ایشان چیزی جز اسب، سلاح و غلام نمانده بود.
تلخیص و رونوشت مدیر محترم کتابخانه امیرحمزه.
------------------------------------------------------
برگرفته از کتابهای: مشاهیر صحابه، حیاة الصحابه و ستارگان آسمان هدایت.
3 سال پیش
در تاریخ 1400/11/07 منتشر شده
است.
4,808
بـار بازدید شده