رمان؛my old love:پارت بیست و ششم

꧁ʚBTSɞʚB.PɞʚEXOɞ꧂
꧁ʚBTSɞʚB.PɞʚEXOɞ꧂
33 بار بازدید - 4 سال پیش - My old love the writer
My old love the writer : Byun Che young Part 26 از زبان چه یونگ بعد اینکه درسامو یه دوره ای کردم تصمیم گرفتم ببینم ساعت چنده؟ ۸:٠٠ اوف سرعت عملللللللللل پاشدم برم بیرون که همزمان با من دخترا هم از اتاقشون اومدن بیرون _سلام چائه یونگ: سلام جین هو: صبح بخیر مین سوک: سلام بچه ها _چه جالب همه باهم از اتاقامون اومدیم بیرون چائه یونگ:اره، دیگه بریم پایین رفتیم پایین که کم کم پسرا هم سر و کلشون پیدا شد...... بعد صبحونه قرار شد بریم دریا ..... از زبان چه یونگ هدفونم رو روشن کردم اهنگ اکسو پلی کردم و شروع به جمع کردن اتاق کردم پوکونده بودمش از صبح تا حالا بعد از جمع کردن اتاق اومدم بیرون که هیچکس خونه نبود _بچه ها.......اهای.....کجایین.... بک:هیچکس خونه نیست همه رفتن بیرون _سلام.چرا به من نگفتن دارن میرن بیرون بک:خیلی صدات کردن ولی جواب ندادی _اها من هدفون گذاشته بودم اصن متوجه نشدم..تو چرا باهاشون نرفتی!؟ بک:من کار داشتم و درضمن رئیس گفت بمونم و با تو برگردم _اها...ممنون پس ماهم بریم پیش بقیه.... همش سعی داشتم از حرف زدن و چشم تو چشم شدن باهاش فرار کنم..... بک:چرا وقتی منو میبینی هول میکنی...چرا با بقیه راحتی ولی با من خیلی رسمی برخورد میکنی.؟ _میشه این سوالو نپرسی... بک:باشه هرجور راحتی.... _پس بریم بک:بریم ادامه* جین هو:بلاخره اومدی؟ چائه یونگ:چرا هر چی صدات کردیم جواب ندادی _سلام بچه ها ببخشین هدفون تو گوشم بود و متوجه نشدم اقای لی: بلاخره اومدین شما دوتا _بله.... واقعا ببخشین اقای لی: مشکلی نداره میخواستم برم بستنی بگیرم شما هم میخورین؟ _بله اقای لی:چه طعمی دوست دارین؟ من و بک همزمان:اگه میشه شکلاتی به طور خودکار برگشتیم و همو نگاه کردیم شاید چیز عجیبی نبود. ولی دوتامون شوکه شدیم... ....... از زبان چه یونگ بلاخره اقای لی برگشت و گفتیم که قایق بگیریم و تو قایق بستنی هامون رو بخوریم بعد ازچند دقیقه که واسه خودم مشغول لمبوندن بستنی و زیر لب اهنگ خوندن بودم.... چائه یونگ: چیه؟ چته؟ شاد میزنی _نه بابا فقط... بستنیش خیلی خوشمزس چائه یونگ:اها باشه بخور و دوباره مشغول تماشای دریا و خوردن بستنیم شدم...... ....... و باز هم از زبان چه یونگ نکته عجیب اینکه بک باهامون نیومد.... و بعد گرفتن بستنیش رفت خونه......نمیدونم چش بود.... پس فردا برمیگردیم و یعنی فردا آخرین روزیه که اینجاییم..... پریروز که رفته بودیم دریا و حسابی همه خیس شده بودن بک سرما خورده بود ...... نمیدونم شاید هنوز خوب نشده برای همین برگشته خونه.... واقعا نمیدونم....بیخیال فکر کردن شدم و با بقیه به سمت خونه رفتیم....
4 سال پیش در تاریخ 1399/11/10 منتشر شده است.
33 بـار بازدید شده
... بیشتر