فیک ویکوک پارت دوم/طبق قوانین جمهوری اسلامی ایران و آپارات

فیک‌تهیونگP³آپ‌شد:)BTS_OT7
فیک‌تهیونگP³آپ‌شد:)BTS_OT7
598 بار بازدید - 2 سال پیش - گزارش نده لطفاً:) Pt2 اشکای
گزارش نده لطفاً:) Pt2 اشکای تهیونگ بیشتر و بیشتر خاک خشک زیر سرش رو تر میکرد، باورش نمیشد این لحظه لحظه های دیدار آخرشونه نمیتونست با جونگ کوک خداحافظی کنه و جدا بشه ولی باید بهش قول میدادقول میدم....خاطرات زیبای تو رو روی قلبم حک میکنم و لحظه ای از فکرت بیرون نمیام..توی زندگی بعدی پیدات میکنم و همه این تلخی ها رو مثل تو شیرین می‌کنم قول قول جونگ کوک سرش رو پایین آورد و آهسته و پرغم گفتدوست دادم..خدانگهدار عشق منو لباش رو روی لبای خونیِ تهیونگ گذاشت و با آخرین نفساش بوسید..... عشق پاک دو قلبی که زیر نور نقره‌ای ماه شکوفه زد و پر از خواستن و نرسیدن خشک شد و پایان گرفت و پیمانی از جنس ماه که بینشون بسته شد.... پایان غم انگیز عشقی که ناکام موند _________ پسر لپتاپش رو بست و هوفی کشید و روی تخت ولو شد. این رمان جدیدش مثل بمب صدا کرده بود و هرروز کامنتا و لایکا زیر پستش زیر پستاش سرازیر میشد. اما پسر خوشحال نبود..به سقف چشم دوخته بود و سرش پر از افکار بود..غم عجیبی روی سینش سنگینی میکرد.بالشت رو بغل گرفت و درون خودش مچاله شد و آروم و با بغض گفتپسره‌ی احمق صدای مادرش اونو لحظه ای از افکارش بیرون کشیدکوکی بیا پایین پایین نامجون اومده پسرم بالشت رو پرت کرد رو تخت، نفس عمیقی کشید و به سمت پله ها راه افتاد، صدای حرفای مادرش و نامجون به گوشش می‌رسیددرست از شب تولدش دو ماه قبل اینجوری شده..نمیدونم چرا انقدر ناراحته..به منم نمیگه..فکر میکنم استرس کالج رو داره نه؟ کوکی یاد شب تولدش افتاد، چشماشو بسته بود و با شمارش معکوس مهمونا داشت آرزو میکرد. مثل سال های قبل فقط آرزوش یه چیز بودخواهش میکنم بزار یه بار دیگه ببینمشچشماش رو باز کرد و شمارو فوت کرد ولی اینبار با فوت کردن شمع ها غبار غمی روی قلبش سنگینی کرد با دیدن اعداد روی کیک قلبش یخ زد دقیقاً الان همون سن و سال بود حس عجیبی درونش رخنه کرد یه چیزی از درون بهش میگفت دیگه دیر شده چرا هنوز خبری نشده، نکنه هیچ وقت فرار نیست..... از فکر تلخ اون شب خودش رو بیرون کشید. نامجون در حالی که شیرینی و نوشیدنیش رو از دست مادر کوکی می‌گرفت با لحن جدی ای گفتنگران نباشید من هواش رو دارم به پایین رسیدچطوری پسر؟نامجون در حالی که دستش رو بالا گرفته بود رو به کوک گفت. خوبم واوووو پسر این قیمت رمانت واقعاً عالی بود مو به تنم سیخ شد می‌دونی چند تا بسته دستمال کاغذی تموم کردم!واقعاً ترکوندی من با این همه تئوری های خفن توی داستانام رتبۀ دوم رو توی سایت گرفتم درست زور تو که رتبۀ اولی تبریککککک کوک سری تکون داد. بقیه داستان رو چجوری میخوای پیش ببری اصلاً چیزی نوشتی ازش؟ بقیه نداره چیییی؟الان اوج داستانته همه منتظر یه اتفاق خوب توی آیندن با خودش فکر کرد*شاید بقیه راس میگن و این فقط یه داستان باشه که من زیادی درگیرش شدم و توهم زدم، اما..اما من به وضوح همه چیز رو یادمه.‌...* قفسه سینش از سوزش تیری کشید، چشماشو بست و سعی کرد عکس العملی به سینش نشون نده. نامجون ادامه داد خداااا باورم نمیشه میخوای همینجوری داستان رو ول کنی..باید ادامش رو.... که یهو کوکی داد زدگفتم که ادامه نداره،همه چیز همون شب تموم شد و اون پسره احمق هیچوقت سر قولش نموند.شاید احمق پسر کوچولو تری بود که فکر میکرد اون همیشه به یادش میاره و کل زندگیش منتظرش موند درست مثل یه احمققققق نامجون که شیرینی تو دهنش خشک شده بود با چشمای گرد شده گفتکوک حالت خوبه؟ هعی پسر فقط داشتم تشویقت میکردم اصلاً بیخیال، راستی داشت یادم می‌رفت پاشو حاضر شو که برای جشن ورود به کالج دیرمون میشه یه ساعت بعد کوک لباس پوشیده داخل ماشین نامجون نشست.به سالن جشن ورودی رسیدن تقریباً هوا تاریک شده بود.داخل رفتن و با دیدن بچه های اکیپ یکم حال و هواش عوض شد، همه از داستانش تعریف میکردن ولی نامجون سعی میکرد نزاره زیاد کشش بدن چون نمی‌خواست شبشون خراب شه. شروع به رقصیدن و نوشیدن کردن حسابی گرم شده بودن.فضا خیلی شلوغ بود و موج موزیک همۀ سالن رو پر کرده بود.اکیپ های زیادی از چندین دبیرستان مختلف توی این کالج قبول شده بودن. کوک لیوان شامپاینش رو روی میز گذاشت تا به دستشویی بره.بعد از چند وقت حسابی خورده بود و دق و دلیِ تموم ناراحتیاش رو درآورده بود ولی نمی‌دونست چرا هنوز به قدر کافی مست نشده انگار ظرفیتش بالا تر رفته بود. از وسط جمعیتی که میرقصیدن و فریاد میزدن به زحمت رد شد که با دیدن صحنه روبروش سر جاش خشک شد. نیمرخ پسر آشنایی رو دید که کمی جلوتر با چند نفر در حالِ گپ زدنه*اون خنده ها،اون دستا،اون نگاه....*شوکه بود تنها چیزی که میشنید صدای بوق بلند و ممتدی بوی که توی گوشش می‌پیچید و صحنه آهسته شده آدمای اطرافش. بقیه‌اش تو کامنتا
2 سال پیش در تاریخ 1401/04/18 منتشر شده است.
598 بـار بازدید شده
... بیشتر