رئیسـ یا ددیـ × پارتـ چهار × کپشنـ

ا.تـ: هیـ داریـ چیکار میکنیـ؟ ولمـ کنـ! ذهنـ ا.تـ: پسرهـ عوضیـ چرا اینطوریـ میکنهـ دستمـ درد گرفتـ ا.تـ: مرتیکهـ آرومـ تررر استخونمـ شکستـ جونگـ کوکـ: بهترهـ خفهـ خونـ بگیریـ تا واقعا نشکستمشـ (با صدایـ بمـ ذهنـ ا.تـ: ترجیحـ دادمـ سکوتـ کنمـ ولیـ اینکـ نمیدونستمـ قرارهـ کجا ببرتمـ ترسـ درونمـ مثـ آتشفشانـ فعالـ فورانـ میکرد ا.تـ: حداقلـ بگو میخوایـ کجا ببریـ منو ذهنـ کوکـ: حرفشو بـ نشنیدنـ گرفتمـ و بـ ماشینـ کـ رسیدیمـ پرتشـ کردمـ سمتـ شاگرد و خودمـ پشتـ فرمونـ نشستمـ ذهنـ ا.تـ: بهـ سرمـ زد فرار کنمـ اما تـ همونـ لحظهـ با دستاشـ مانعمـ شد از صندلیشـ بلند شد با حالتـ نیمـ خیز اومد سمتمـ اولشـ فکـ کردمـ میخواد ببوصتمـ پسـ چشمامو رویـ همـ فشردمـ و بعد یکـ مینـ کـ چیزیـ جز حرارتـ گرمایـ بدنشـ حسـ نمیکردمـ آرومـ چشمامـ باز کردمـ و با پوزخندیـ کـ تحویلمـ داد کمربند ماشینـ برامـ بستـ و برگشتـ سر جاشـ و ماشینـ بـ حرکتـ درآورد کـ تصوراتمـ خرابـ شد بیشتر از بیستـ مینـ بود کـ رانندگیـ میکرد و اونـ سکوتیمـ کـ بینمونـ بود آزاردهندهـ تر بود بالاخرهـ خودشـ سکوتـ شکستـ کوکـ: شکلاتـ دوستـ داریـ ا.تـ: عار خیلیـ (متعجبـ کوکـ: خوبهـ در باکسـ رو بـ روتـ باز کنـ توشـ یهـ شکلاتهـ ذهنـ ا.تـ: با باز کردنـ باکسـ از خود بیخود شدمـ و شکلاتـ تختهـ ایـ بـ سرعتـ ورداشتمـ و تا نصفشـ خوردمـ کـ رئیسمـ بهـ اعتراضـ دراومد کوکـ: خیلیـ زیادهـ رویـ کردیـ بهترهـ دیگـ نخوریـ ا.تـ: نگرانـ نباشـ منـ چاقـ نمیشمـ کوکـ: هرطور راحتیـ ولیـ منـ اخطارمو دادمـ (پوزخند ذهنـ ا.تـ: با چشمـ غرهـ ایـ کـ رفتمـ کلـ شکلاتـ خوردمـ بهـ چشمایـ رئیسمـ کـ با بهتـ بهمـ خیرهـ شدهـ بود ذلـ زدمـ ا.تـ: چیزیـ شدهـ؟ چرا اینطوریـ نگامـ میکنیـ! کوکـ: هیچیـ چیزیـ نیستـ ذهنـ ا.تـ: کمـ کمـ گرممـ شدهـ بود داشتمـ خفهـ میشدمـ کـ مور مور شدنـ بدنممـ بهشـ اضافـ شد ا.تـ: اههـ میگمـ....اینجا خیلیـ گرمهـ میشهـ شیشهـ رو بکشیـ پایینـ کوکـ: منـ کـ بهتـ اخطار دادهـ بودمـ ا.تـ: منظورتـ چیهـ؟ (بالا دادنـ ابرو ذهنـ ا.تـ: با فکر کردنـ حرفـ چند مینـ پیششـ بـ پوستـ شکلاتـ خیرهـ شدمـ و داد زدمـ ا.تـ: چییییـ؟ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شرایطـ پارتـ بعد: فالوو: ۲۰ لایکـ: ۳۷ کامنتـ: ۱۷ بازنشر:۷

• #متفرقه
• #فیک
• #کوک
• #مستر_جئون