سریال دلدادگی قسمت ۴۲
1 هزار بار بازدید -
3 سال پیش
-
سریال دلدادگی قسمت 42
3
سریال دلدادگی قسمت 42
3 görüntüleme
Meshki Turkido
729 abone
22 May 2021 tarihinde yayınlandı
سریال دلدادگی قسمت 42 دوبله فارسی
آدرس کانال مشکی ترکیدو
https://www.seevid.ir/fa/result?ytch=UC-Bs...
داستان قسمت آخر سریال عشق از نو. بچه فاتح و زینب زنده میماند؟
https://youtu.be/q3GItVplB94
داستان قسمت آخر سریال دکتر معجزهگر، فصل اول. نازلی و علی به هم نزدیک میشوند؟ عادل میرود؟
https://youtu.be/TXkOxCPDdOE
سعادت و کمال با هم به کافه رفته اند، سعادت می گوید هنوز از دستش دلگیر است. چون به او شک کرده بود. کمال در جواب می پرسد آیا هنوز سر حرفش است؟ یعنی او را دوست دارد؟و می گوید که به خاطر پلیس بودن از روی ظاهر تصمیم گرفته است و از سعادت معذرت خواهی می کند.
کمال به سعادت می گوید :
دوست دارم لباس هاتو تو کمد من آویزون کنی
سعادت با تعجب به کمال نگاه می کند و می پرسد که یعنی وسایلش را بیاورد به خانه کمال؟کمال خنده اش می گیرد و می گوید که یعنی با او ازدواج کند. هر چقدر هم که زمان بخواهد به او می دهد.
ثروت که به جای ایلماز به رستوران رفته،به کارکنان آنجا خیلی سخت گرفته است .
ایلماز هم که از دفتر به خانه آمده، برای دختر ها و آقا مظفر شام درست می کند و بر خلاف تصور آنها غذای خوبی هم شده است.
سودا برای ثروت غذا می برد.ولی ایلماز سر می رسد و می گوید که آنها هیچ وقت برای ایلماز غذا نمی آوردند.
ثروت می گوید که اصلا غذا نمی خواهد، اما ایلماز می گوید که برای بچه غذا آورده است.
ایلماز بعد از شام برای دختر ها و آقا مظفر دسر و چای می آورد.سعادت که چای نمی خواهد به اتاقش می رود. سودا و ایلماز نشسته بودند که ثروت پیام می دهد به سودا که داروهای پدرش فراموش نشود .
تیبت به سودا زنگ میزند که چرا در کلاسی که بدیر است ثبت نام کرده و سودا که خیلی عصبانی شده به ایلماز می گوید که تیبت با کارهایش ناراحتش می کند،
و صحبت به بدیر کشیده می شود و ایلماز جریان زندگی بدیر را که از خود بدیر شنیده برای سودا تعریف می کند.سودا به خاطر بدیر اشک به چشم می آورد.
سودا و سعادت در اتاقشان برای خواب آماده می شوند. سعادت به سودا می گوید که کمال به او پیشنهاد ازدواج داده ولی فعلا به پدرش و ثروت چیزی نگفته است تا بیشتر فکر کند.
فردا صبح سودا با سر و صدا ایلماز را بیدار می کند و بعد از صبحانه ثروت و ایلماز در کوچه هم دیگر را می بینند.ایلماز می گوید که زینب خانوم که یک مشتری اعصاب خورد کن است زنگ زده و از رنگی که دیروز انتخاب کرده، راضی نیست.ثروت می گوید:
هوای زنه رو داسته باش زمستونه از مشتری خبری نیست
هر دو به سر کارشان می روند سودا به دانشگاه می رود و منتظر می ماند، تا بدیر را ببیند و به او پیشنهاد می دهد به کافه رفته و چای بخورند که بدیر می گوید که کلاس دارد و می رود.
اسماعیل پسر همسایه به آقا مظفر می گوید که کم مانده یک آبنبات بدهد دست سعادت.
سعادت با پدرش دعوا میکند که اسماعیل هم فهمیده که او بیش از حد به دخترش گیر می دهد.
ثروت در رستوران کارکنان را به صف کرده و ناخن ها و موهایشان را برسی می کند.سپس دستور می دهد یه دست لباس کار جدید برایشان سفارش دهند. یکی از کارگرها می گوید که نمی تواند این وضع را تحمل کند و استعفا می دهد.
در دفتر ثروت ایلماز در حال کمک به زینب خانوم برای انتخاب رنگ است. او باز هم نمی تواند انتخاب کند که ایلماز به او پیشنهاد می دهد از نامزدش سوال کند و مشکل حل می شود.
3 سال پیش
در تاریخ 1400/03/02 منتشر شده
است.
1,020
بـار بازدید شده