سریال هرجایی / تردید قسمت ۲۵۵

نیما افشارنادری
نیما افشارنادری
20.6 هزار بار بازدید - 3 سال پیش - سریال هرجایی/ تردید قسمت 255
سریال هرجایی/ تردید قسمت 255 دوبله فارسی آدرس کانال مشکی ترکیدو https://www.seevid.ir/fa/result?ytch=UC-Bs... داستان قسمت آخر سریال عشق از نو. بچه فاتح و زینب زنده می‌ماند؟ https://youtu.be/q3GItVplB94 داستان قسمت آخر سریال دکتر معجزه‌گر. علی و نازلی عروسی می‌کنند. https://youtu.be/nmfEuNAJPyw شب که ریان برای شیر دادن به امید از خواب بیدار می شود و به آشپزخانه می رود، میران هم دنبالش می رود. او عاجزانه از ریان می خواهد که او را ببخشد اما ریان می گوید: «یکم فرصت میخوام! » و بهانه ی اوردن چیزی پشت دیوار آشپزخانه پنهان می شود. در فاصله ی نبود او، میران در حالی که امید را در آغوش دارد با ناراحتی به او می گوید: «پسرم چطور مامانتو راضی کنم منو ببخشه؟ اصلا دوباره منو میبخشه؟ میتونم دوباره بخندونمش؟ » ریان این حرف ها را می شنود و بغض می کند. بعد دوباره امید را از میران می گیرد و به اتاق می برد. میران هم دنبالش می رود و سعی می کند تا پوشک امید را خودش عوض کند که امید روی او خرابکاری می کند. هردو خنده شان می گیرد و برای لحظه ای خیره به هم مانده و یکدیگر را می بوسند... صبح زود میران ریان را به پشت بام می برد و وقتی ریان به او می گوید: «میران ما قول داده بودیم تا وقتی امید دنیا اومد، اسلحه رو کنار بذاری. اما تو نتونستی... » میران می گوید: «ریان امروز همه چیز بدون خون و خونریزی تموم میشه. بهم اعتماد کن. » که کمی بعد ارکان به دیدن میران می رود و در مورد نقشه ی عزیزه و جهان به او می گوید. میران هم با عجله می رود تا بلایی سر آن دو نیاید. یارن در حضور زینب دوباره با لبخند از فیرات می خواهد بشیند تا با هم چایی بنوشند! فیرات کلافه شده و به او می گوید: «حواست رو جمع کن یارن. من خوب میدونم تو دنبال چی هستی. بچه ی تو شکمت مال پسر عمه ی منه اینو یادت نره. » بعد از رفتن او یارن لبخند می زند و می گوید: «پس تنها مشکلمون بچه ی تو شکممه درسته؟ » وقتی آزرا خودش را به فسون می رساند، هالیت فورا آزرا را سوار ماشین می کند. عزیزه و جهان و محمود که کمین کرده بودند به سمت فسون اسلحه می کشند. فسون لبخند می زند و تمام افرادش را که بیش از بیست نفر هستند را صدا می زند. او با لبخند به انها می گوید: «اینجا دیگه آخر خطه! میخواستم قبل از این که مرگ تمام عزیزانت رو ببینی نمیری عزیزه ولی اجلت زودتر رسیده! » بعد دستور می دهد تا به سر جهان شلیک کنند و عزیزه را هم اتش بزنند! خودش هم سوار ماشینش می شود. آزرا با نفرت از او می خواهد تا عزیزه و جهان را آزاد بگذارد اما فسون با بیخیالی به هالیت دستور می دهد تا حرکت کند که وسط جاده میران مانع آنها می شود و وقتی فسون ماشین را نگه میدارد، آزرا فورا به سمت میران می دود. میران به سمت فسون اسلحه می گیرد و می گوید: «بابام معصوم ترین ادم بود. چرا کشتیش؟ » فسون می گوید: «پس میخوای رک و راست بهت بگم؟! من باباتو نه عزیزه رو کشتم. خواستم بدونه مرگ اولاد یعنی چی! » همان موقع ریان که نگران میران شده خودش را می رساند و جلوی اسلحه ی میران می ایستد و می گوید: «نمیذارم کاری کنی میران. نباید قاتل بشی. » میران اسلحه اش را کناری پرت می کند و همان موقع افراد پلیس به سمت فسون می روند و او را دستگیر می کنند و از طرفی هم جهان و عزیزه را هم نجات می دهند... میران ریان را در آغوش می گیرد و می گوید: «دیدی بدون خون و خونریزی تموم شد؟ من فقط میخواستم فسون خودش اعتراف کنه. » میران و ریان در حالی که امید را در آغوش دارند روی تاب نشسته اند و به خاطر آرامشی که به دست اورده اند خدا را شکر می کنند.
3 سال پیش در تاریخ 1400/04/16 منتشر شده است.
20,661 بـار بازدید شده
... بیشتر