تصور کن سوهو(کپشن.کلیپ رو خودم درست کردم همایت کنید)

Sana(فالو=فالو)
Sana(فالو=فالو)
109 بار بازدید - 2 سال پیش - بالاخرههه روزش فرا رسید روزی
بالاخرههه روزش فرا رسید روزی که تو با پسر رویاهات ازدواج کنی روزی که سه ساله منتظرشی بالاخره میتونید زیر یه سقف زندگی کنید بعد ازدواج دیگه مجبور نیستی برای صحبت کردن با سوهو به پدرت جواب پس بدی بعد کلی تلاش از پدرت رضایت گرفتین و کلی تدارک دیدین تابالاخره این روز برسه اول از همه رفتی تا سالن رو چک کنی همه چیز اماده بود غذا ها درحال اماده شدن بودن مهمونا تا دوساعت دیگه میومدن فقط تو اماده نبودی پس رفتی پیش ارایشگری که سوهو مجبورش کرده بود بیاد تو اتاق عکاسی و اونجا ارایشت کنه که مبادا عشقش که وو باشی ازیت بشه شروع کرد به ارایش کردن و بعد کمکت کرد لباست رو بپوشی و بعدش موهات رو درست کرد در کل ارایش غلیظی نبود ولی صورتت رو خیلی قشنگ کرده بود اما از نظر من چهره ی خودت هنینجوریم که هستی قشنگه کیوتک خلاصه که دسته گلت رو گرفتی توی دستت و نشتی روی مبل سفید که با تور و گل تزئین شده بود که با اومدن پدر مادرت بلند شدی محکم بغلشون کردی باهاشون یه سلفی انداختی و برگشتی روی مبل کلی دوربین و ادم درمقابلت بودن که منتظر اقای دوماد بودن تا بیاد و باهم عکس بندازید تا اینکه بایه کت و شروار خیلی شیک اومد پیشت بهت با لبخند زل زده بود خوشتیپ تر از همیشه شده بود دلت میخواست بپری بغلش اما الان وقت عکاسی نشست کنارت و اروم در گوشت گفت:خیلی خوشگل شدی به ارایشگره گفتم ملیح ارایشت کنه ولی مثه تینکه نه تو نه ارایشگره فکر قلب منو نمیکنید نه؟ با این حرفش باعث شد بخندی و در گوشش بهش بگی:ولی تو هم خیلی خوشتیپ شدی چرا وقتی خودت فکر قلب منو نمیکنی از من توقع داری. برای جواب بازم اروم در گوشت گفت:خب من که همیشه جذابم فک کنم عادت کرده باشی. اروم خندیدی و اروم گفتی:درسته اقای جذاب. عکاس گفت:خیل خب بذارید ازتون عکس بگیرم. خلاصه که روز عروسیت روزی بود که تکرار نشدیه حس اضطراب ترس خوشحالیه بش از حد و مهمتر از همه عشق. همه چی خوب بود گذشت و شب عروسی فرا رسید شبی که بهتره بگم ادم نمیتونه از هیجان بخوابه و بهتون خوش گذشت(خودتون منظورمو بفهمید دیگه) چشماتو باز کردی و خودتو رو تخت کنار شوهرت یادر اصل سوهو دیدی هنوز خواب بود به ساعت نگاه کردی باورت نمیشد اما دوازده ظهر بود اولین روزتون به عنوان زن و شوهر بود و خیلی ذوق داشتی پس بلند شدی یه لباس درست حسابی پوشیدی و رفتی کنار سوهو نشستی با دستت موهاشو نوازش کردی و اروم اسمشو صدا زدی و بیدار شد بعد خوردن صبحونه کنار هم نشستید و تلوزیون نگاه کردید..سوهو با لحن خجالتی گفت:حالت..خ.خوبه زیاده روی نکردم درسته؟ با لبخند گفتی:اره خوبم نگران نباش. اون روز رو خوش گذروندید و فرداش برای ماه عسل رفتید به جزیره ی ججو این تغییر برات عجیب بود و وقتی اسم سوهو میومد واست عادی بود که فک کنی رل*ت چون مدت طولانی باهم بودید تا همو بیشتر بشماسید و نگرانی پدرت رفع بشه اما الان دیگه شما زن و شوهرید عجیبه و عادت کردن بهش سخته ولی به عنوان تازه عروس دوناد میتونید کلی لباستون رو باهم ست کنید و با هم بیرون برید و به همه پز بدید و لذت ببرید
2 سال پیش در تاریخ 1401/04/19 منتشر شده است.
109 بـار بازدید شده
... بیشتر