خون خدا

دانیال ( my days are not sunny )
دانیال ( my days are not sunny )
319 بار بازدید - 3 سال پیش - تصور میکنم زمانی را که
تصور میکنم زمانی را که روی اسب بودی و بدنت آنقدر تیر باران بود که جای خالی روی تنت نداشتی و سنگ باران میشدی و سرت پایین بود و در دلت غم سنگینی بود که احدی پیش از تو طعمش را نچشیده بود و بر زمین افتادی و آنقدر دستانت خسته بود که نتوانست حرکت کند تا جلوی ضربه را بگیرد تا جایی که با صورت به زمین افتادی . نمیدانم چقدر خسته بودی چقدر شکسته بودی و در دلت چه غوغایی بود ای تشنه ی رستگاری نسل بشر ای مهربان ترین مهربانان یا حسین جان... دوستت دارم دل من تنها به همین خوش است که بعد از هر نماز خاک پای تو را میبوسم.... همین
3 سال پیش در تاریخ 1400/05/21 منتشر شده است.
319 بـار بازدید شده
... بیشتر