ديوان حافظ غزليات 22

احمدرضا یداللهی
احمدرضا یداللهی
811 بار بازدید - 4 سال پیش - دوش مي‌آمد و رخساره برافروخته
دوش مي‌آمد و رخساره برافروخته بود. يک دو جامم دي سحرگه اتفاق افتاده بود. گوهر مخزن اسرار همان است که بود. ديدم به خواب خوش که به دستم پياله بود. به کوي ميکده يا رب سحر چه مشغله بود. آن يار کز او خانه ما جاي پري بود. مسلمانان مرا وقتي دلي بود. در ازل هر کو به فيض دولت ارزاني بود. کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود. از ديده خون دل همه بر روي ما رود.
4 سال پیش در تاریخ 1399/02/11 منتشر شده است.
811 بـار بازدید شده
... بیشتر