سریال عشق از نو قسمت ۱۲۰

نیما افشارنادری
نیما افشارنادری
4.6 هزار بار بازدید - 3 سال پیش - سریال عشق از نو قسمت
سریال عشق از نو قسمت 120 Görüntüleme yok Meshki Turkido 865 abone 13 Tem 2021 tarihinde yayınlandı سریال عشق از نو قسمت 120 دوبله فارسی آدرس کانال مشکی ترکیدو https://www.seevid.ir/fa/result?ytch=UC-Bs... داستان قسمت آخر سریال عشق از نو. بچه فاتح و زینب زنده می‌ماند؟ https://youtu.be/q3GItVplB94 داستان قسمت آخر سریال دکتر معجزه‌گر. علی و نازلی عروسی می‌کنند. https://youtu.be/nmfEuNAJPyw اورهان دو ساعت دیرتر خودش را به شرکت می رساند. فاتح عصبانی می شود و از او می خواهد هرچیزی که زینب ویار می کند را بخرد و بیاورد! اورهان هم به خاطر این که او را دست انداخته اند دلخور می شود که فاتح قول می دهد دیگر زیاد به پر و پایش نپیچد. خدمتکار خانه یادداشت مقدس را به دست مقدر می دهد تا برای همه بخواند. مقدس نوشته: من نمیخوام تو خونه ای بمونم که فکر میکنن دیوونه م. از اینجا میرم و دیگه برنمیگردم. اما هیچکس نگران او نمی شود چون همه از دیوانه بازی های مقدس خبر دارند. ناگهان فهمی به سرش می زند نکند مقدس خودکشی کرده باشد و تمام خانه را می گردد اما خبری از او نیست و خیالش راحت می شود! یادگار و آیفر در مورد عصبانیت مقدس صحبت می کنند و تصور می کنند مقدس اتاق مادر فهمی را آتش زده و بعد هم خودش اتش گرفته و سوخته و از تصور این اتفاق خنده شان می گیرد. شوکت از فاتح می خواهد با ملاقاتش برود و بعد از او می خواهد تا فراری اش بدهد چون نمی خواهد پنج سال از عمرش را آنجا بگذراند. فاتح که جا خورده می گوید نمی تواند همچین کاری کند و زندگی خودش و خانواده اش را ریسک کند. اما شوکت در تصمیمش مصمم است و فاتح تمام مدت در شرکت به فکر فرو می رود که زینب متوجهش می شود و وقتی دلیلش را می فهمد کلافه می گوید: «تو که نمیخوای همچین کاری کنی درسته؟ » فاتح می گوید: «ولی میتونم کنم! » زینب از او می خواهد این فکر را از سرش بیرون کند. همان موقع سلین از راه می رسد و از انها می خواهد بگویند اورهان کجاست تا او را سورپرایز کند. وقتی سلین به کافه تریای شرکت می رود اورهان را می بیند که همراه چهار تا از زن های همکارش نشسته و مشغول بگو و بخند است! سلین با عصبانیت جلو می رود و اورهان با دیدنش دست و پایش را گم می کند و کنار سلین می ایستد و او را معرفی می کند. یکی از زن ها با افاده می پرسد: «تو زن داشتی؟ پس حلقه ت کو؟! » سلین وقتی می بیند اورهان حلقه اش را دستش نکرده به شدت عصبانی می شود و به حرف های اورهان که می خواهد او را ببخشد توجهی نمی کند. حتی شب در را رویش قفل می کند و اورهان مجبور می شود روی کاناپه بخوابد. فادیک همراه مته به سمت مغازه ای که همیشه دوست داشت اجاره کند می رود و می گوید که قرار است به کمک شاه زیمت این مغازه را به کیک فروشی ای که همیشه در رویاهایش بود تبدیل کند. مته با خوشحالی قبول می کند تا او هم پس اندازش را روی این کار بگذارد. فادیک خیلی خوشحال می شود که یکی از همسایه ها سر می رسد و می گوید که صاحب این ملک خیلی وقت است که انجا را به کسی اجاره نداده چون از قرار معلوم مربوط به یک گروه مافیایی است! فادیک خیلی ناراحت و عصبانی می شود. آیفر به دیدن یادگار می رود و از او معذرت خواهی می کند و می گوید: «حیدرم هرکاری میخوای بکن ولی خودتو از من دریغ نکن. » حیدر لبخند می زند و جلو می رود و او را در آغوش می گیرد. اورهان که خواب به چشمانش نمی آید به زینب زنگ می زند و همه چیز را برایش تعریف می کند و از او کمک می خواهد. زینب می گوید: «تو اولین قانون زناشویی رو زیرپا گذاشتی! ادم خودش رو فراموش کنه حلقه شو نباید فراموش کنه. » و بعد فکری می کند تا به کمک فاتح آن دو را آشتی بدهند. یکی از هم سلولی های شوکت در اتاقشان از دنیا می رود و شوکت فکری به سرش می زند. صبح هم تابوتش را از زندان خارج می کنند. فاتح همراه زینب و اورهان و سلین و مته و فادیک به دل طبیعت می زنند تا شاید سلین اورهان را ببخشد اما سلین آنقدر عصبانی است که هیچ جوره کوتاه نمی آید و جیغ و داد می کند. زینب هم از فاتح می خواهد برگردند و از مته و فادیک می خواهند که حواسشان به اورهان و سلین باشد تا آشتی کنند.
3 سال پیش در تاریخ 1400/04/22 منتشر شده است.
4,684 بـار بازدید شده
... بیشتر