سریال روزگارانی در چوکوروا قسمت ۶۸

نیما افشارنادری
نیما افشارنادری
7.4 هزار بار بازدید - 4 سال پیش - سریال روزگارانی در چوکوروا قسمت
سریال روزگارانی در چوکوروا قسمت 68 آدرس کانال مشکی ترکی https://www.seevid.ir/fa/result?ytch=UCmu9... لینک کانال تلگرامی مشکی: https://t.me/meshkimedia داستان قسمت آخر سریال روزگارانی در چوکوروا، فصل اول. ییلماز با چه کسی ازدواج می‌کند؟ زلیخا می‌میرد؟ https://youtu.be/UhgoFtXMExk داستان قسمت آخر سریال زن، فصل سوم. بهار و عارف عروسی می‌کنند؟ عاقبت شیرین چه می‌شود؟ https://youtu.be/PABScOevTfU داستان قسمت آخر سریال تردید، فصل دوم. چه بلایی سر ریحان می‌آید؟ راز بزرگ عزیزه چیست؟ پدر میران کیست؟ https://youtu.be/canJbyG5KkQ داستان قسمت آخر سریال گودال، فصل دوم. یاماچ ادریس را می‌کشد یا ادریس یاماچ را؟ رئیس بعدی گودال کیست؟ https://youtu.be/aUroFMuLtdQ شرمین و فسون برای خرید به شهر می روند. آنها زلیخا را می بینند و پیشنهاد می‌دهند که برای قهوه به کافه بروند. هنگامی که زلیخا برای رفتن به دستشویی بلند می شود، از پنجره ایلماز را می‌بیند که در حال صحبت با مژگان است. او با دیدن این صحنه ناراحت شده و به بهانه بچه، زودتر به خانه برمی‌گردد. او عدنان را بغل کرده و با گریه به او میگوید که پدرش آنها را فراموش کرده است. شب غفور پیش خلیل رفته و کنار رودخانه بساط مشروب راه می‌اندازد و به او مشروب زیادی میدهد تا مست شود. خلیل از شدت مستی خوابش می برد. غفور به سمت اصطبل می رود اسبها را آزاد می‌کند تا فرار کنند. صبح روز بعد، غفور با سرعت به سمت عمارت آمده و به هولیا خبر میدهد که اسب ها فرار کرده اند. هولیا مضطرب می شود و به همه میگوید که دنبال اسبها برگردند. سپس سراغ خلیل را میگیرد. کارگران خبر میدهند که خلیل کنار رودخانه مست کرده و خوابیده است. هولیا ماجرا را به دمیر میگوید و وقتی خلیل به عمارت می آید ، دمیر با عصبانیت او را اخراج می‌کند و از غفور میخواهد که دوباره سرکارگر بشود. غفور از اینکه نقشه اش عملی شده خوشحال می شود. ظهر، شرمین با گریه دم خانه هولیا می آید و میگوید که او پول بدهی هایش را پرداخت نکرده و برای تصرف خانه آمده‌اند. هولیا با دمیر تماس میگیرد تا او کاری کند، اما دمیر میگوید که دیگر به آنها پول نمیدهد،مگر اینکه شرمین خانه را به او بفروشد. صباح الدین برای اینکه محتاج دمیر نباشند، ماشین خود را به مامورین میدهد تا به جای بدهی ها ببرند. جنگاور پیش دمیر می رود و روزنامه را به او نشان میدهد که خبر توافق و موفقیت بزرگ ایلماز را نوشته است. دمیر عصبی می شود و جنگاور تصمیم می‌گیرد تمام پنبه های شهر را بخرد تا دمیز نتواند صد تن پنبه را تهیه کند. او به همه جا سر می زند اما متوجه می شود که ایلماز زودتر از آنها همه پنبه ها را خریداری کرده است. یک نفر دم عمارت آمده و به هولیا میگوید که حسام الدین در حال مرگ است و میخواهد حرفی به هولیا بیند. هولیا سریع آماده شده و به خانه حسام الدین می رود. حسام الدین که از کسانی بوده که به قتل عدنان علیه فکلی شهادت داده بود،میخواهد در مورد شبی که عدنان به قتل رسید به هولیا چیزی بگوید، اما همان لحظه می‌میرد. دمیر نقشه ای میکشد و با غفور هماهنگ میکند تا شب به کارخانه ایلماز برود. غفور پنهانی وارد شده و تمامی پنبه ها را با شلنگ خیس میکند تا خراب شوند. صبح روز بعد، وقتی فکلی و ایلماز به کارخانه می روند، با دیدن پنبه هایی که از بین رفته اند شوکه می شوند.
4 سال پیش در تاریخ 1399/09/04 منتشر شده است.
7,458 بـار بازدید شده
... بیشتر