رمان :پوپک و محسن ️ پارت : چهارم

:) Your voice its my life rhythm
:) Your voice its my life rhythm
38 بار بازدید - 3 سال پیش - به نام خدا رمان :پوپک
به نام خدا رمان :پوپک و محسن ️ پارت :چهارم همینطور که گل‌ها را مرتب می کردم از خاله پرسیدم خاله مامانم صبح حالش خیلی بد بود آخه خیلی پکر بود تازه بابایی هم خیلی نگران بود و استرس داشت گریه میکرد اما زیر زیرکی که من نفهمم خاله که توی آشپزخانه در حال شام پختن بود و اصلا به من نگاه نمی کرد گفت نه همه چیز عادی بوده خوب قرار بوده بچتون بدنیا بیاد مامان و بابات هم یکم استرس داشتند خاله قطعاً نمی دانست دارم نگاهش می کنم وگرنه آن قیافه دستپاچه و هولش را جمع و جور می‌کرد. زیر لب میگفت آقا محمد گند زدی رفت آدم اینقدر لوس میشه از این جمله خندم گرفت و نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم و بلند خندیدم بعد خالم در قابلمه را گذاشت و اومد سمتم یکم قلقلکم داد و گفت سرکار خانم خواهرزاده لطفاً فراموش شه خب؟ چشمک زدم خیالت راحت خاله جون من که یادم نمیاد اصلا. زنگ آیفون صدا کرد حتماً مامانمه رفتیم جلوی آیفون مثل لاستیک ماشین پنچر شدم چرا؟ چون آماده ی دیدن مادرم و بچه مان بودم اما شوهرخالم پشت در بود در را باز کردیم و باز رفتم سراغ گلهایم عمو حامد آمد و گفت مثل اینکه آمدن ما به مزاج بعضیا خوش نیامده خیلی پکر سلام کردم نه خیرم فقط خیلی دلم برای مامانم تنگ شده اصلا من خواهر نمیخوام فقط مامانم زودتر برگرده خونه خالم شماره مامانم را گرفت و پدرم جواب داد گوشی رو داد دستم دیگر طاقت نداشتم بغض کرده بودم بغضم ترکید بابایی تورو خدا برگردین خونه دیگه. بابام آرومم میکرد دخترم گریه نکن تو دیگه الان یه آبجی خوشگل داری تو که بزرگتری باید طاقتت بیشتر باشه دیگه اونم داره هی برای تو گریه میکنه حالا بگیم اون کوچولوئه تو که دیگه بزرگ شدی گریه نکن شاپرک بابا... هر وقت بابا موفق به خریدن نازم می شود و می فهمد که نازم را فروختم می‌گوید شاپرک بابا آخه معنی پوپک یعنی شاپرک ساکت ماندم بابا ادامه داد شاپرک بابا امشب ما نمی آییم خونه چون مامان و خواهری باید امشب اینجا بمونن تو امشب پیش مامان ملاحت و آقاجون باش تا فردا بیایم خونه سریع پریدم تو حرف هایش پس کی پیش مامان میمونه خندید: من هستم دیگه مامان ملاحت دیگه از صبح خسته شده گفتم گوشی رو بده مامان. یکم صداش لرزید ولی خودش را جمع و جور کرد و گفت الان مامان خوابیده اصلاً نظرت چیه فردا سریع میام دنبالت بیا مامان رو ببین یه لبخند نصفه و نیمه زدم و گفتم باشه بابایی پدرم از پشت تلفن برایم بوس فرستاد و گفت گوشی رو بده خاله نسترن گوشی رو دادم به خاله و گلدانم را برداشتم و رفتم توی اتاقم و با خوشحالی نصفه و نیمه خوابیدم. ادامه دارد...
3 سال پیش در تاریخ 1400/05/07 منتشر شده است.
38 بـار بازدید شده
... بیشتر