فیک شوگا مدرسه ی شبانه روزی پارت ۲

♡방탄 소년단♡
♡방탄 소년단♡
1.5 هزار بار بازدید - 4 سال پیش - سلامی دوباره حرفی ندارم بریم
سلامی دوباره حرفی ندارم بریم سراغ داستان *__* ازش تشکر کردم و بعد همراه جونگ هی از دفتر مدیر خارج شدیم و من به جونگ هی نگاه کردم و گفتم:(جونگ هی! ... کلاست کدومه؟).جونگ هی:(بیا بهت نشون بدم).ا/ت:(باشه). سپس همراه جونگ هی به طرف کلاسش حرکت کردیم. بین راه با ی پسرِ لاغر،با موهای نعنایی، چشم های گربه ای و خیلی جذاب روبه رو شدیم. جونگ هی بهم گفت:(فک کنم اینم دانش آموز جدیده میرم بهش سلام کنم).ا/ت:(باشه برو).جونگ هی به طرف اون پسر رفت و گفت:(سلام دانش آموز جدیدی؟) اون پسره وایساد و به سر تا پای جونگ هی نگاهی انداخت و بدون اینکه چیزی بگه از کنارش رد شد و رفت. من رفتم پیش جونگ هی و گفتم:(وایی چقدر کول[cool]) جونگ هی:(نه! چقدر احمق).به جونگ هی نگاه کردم و با تعجب ابرو هام رو بالا بردم.:. جونگ هی بهم لبخند زد و گفت:(ولش کن بیا کلاس رو بت نشون بدم). سرم رو تکون دادم و بعد با هم به طرف کلاس رفتیم. جونگ هی کلاس رو بهم نشون داد و گفت:(همین کلاسه فردا ساعت ۸ باید تو کلاس حاضر باشی.... البته اگه سر وقت حاظر نباشی و بعد از معلم بیای نمی تونی تو کلاس بمونی چون معلممون خیلی سخت گیره).ا/ت:(آها حتما سر وقت میام... خیلی ممنون). جونگ هی سرش رو تکون داد و من ازش خدا حافظی کردم و به طرف اتاقم رفتم..:. وقتی وارد اتاق شدم، هم اتاقی هام با تعجب بِم نگاه میکردن،بهشون گفتم:(چیه؟!...چی شده چرا اینجوری نگام میکنید؟!). جونگ ایل:(چجوری با جونگ هی حرف زدی؟).ا/ت:(خودش اومد پیشم).شین هه:(چی!؟ امکان نداره اون هیچ وقت به هیچ دختری توجه نمیکنه ).ا/ت:(خودش اومد باور کنید!).جونگ ایل:(واقعا تعجب کردم!).شین هه:(منم!).ا/ت:(خب دیگه من نمی دونم چرا تعجب کردین).جونگ ایل:(ببین حتما ازت خوشش اومده که اومده پیشت!).شین هه:(آره راست میگه حتما ازت خوشش اومده).ا/ت:(نه بابا همین امروز با هم آشنا شدیم)شین هه:(خب همین امروز ازت خوشش اومده دیگه!). ابرو هامو بالا بردم و گفتم:(خب دیگه ولش من خوابم میاد باید صبحِ زود بیدار بشم.... شب بخیر!).جونگ ایل و شین هه با تعجب بهم نگاه کردن و گفتن:(همچین پسری ازت خوشش میاد اون وقت تو میگی خوابم میاد؟!!). با بی توجهی به حرفشون پتو رو کشیدم روی سرم و چشمام رو بستم.جونگ ایل و شین هه:(باشه ... بخواب شب بخیر!).:. صبح به زور ساعت ۶ بیدار شدم برای اینکه آماده بشم ،بعد از آماده شدن زود به طرف کلاس رفتم و وارد کلاس شدم . تعظیم کردم و به همه سلام کردم. به نیمکت های کلاس نگاه میکردم و به دنبال ی جای خالی برای خودم بودم که یهو
4 سال پیش در تاریخ 1399/11/28 منتشر شده است.
1,541 بـار بازدید شده
... بیشتر