مینی فیک همیشه اسون نیست پارت ۱۳

BTS_merry.m
BTS_merry.m
876 بار بازدید - 3 سال پیش - * فردا صبح * امروز
* فردا صبح * امروز بلاخره بهم اجازه دادن که ا/تو ببینم! کوک : من متاسفم ا/ت! خیلی باهات بد رفتار کردم! تو منو بخشیدی ولی من اونقدر سنگ دل بودم که اونجوری پست زدم. لطفا بیدار شو... هنوز کلی کار هست که باید باهم انجام بدیم! برگشتم بیرون و تصمیم گرفتم برم خونه تا لباسامو عوض کنم. برگشتم خونه و یک دوش گرفتم لباسامو عوض کردم و بطری ابو تا ته سر کشیدم. از دیشب نخوابیده بودم! گوشیم زنگ خورد و جواب دادم... _: کوکککک! به حرفاش گوش نده ( با گریه ) کوک : م.. مامان؟! تهیونگ: بهتره از پرنستت که حالا روی تخته بیمارستان دل بکنی! کوک : خفشو اشغالللللل تهیونگ : هوممم همیشه برام سوال بود پسرا بین عشق و مادرشون کدومو انتخاب میکنن؟ کوک : با مامان کاری نداشته باش.... تهیونگ: هوممم باشه باشه ولی مامان واقعیم که نیست چرا باید دلم واسش بسوزه؟ کوک : تهیونگ... تموش کن! تهیونگ : جونگ کوک یا بهتره بگم برادر ناتنیه عزیزم بلاخره باید یه جوری اینهمه سال و تلافی کنم دیگه... کوک : کجایی؟ ( با نگرانی ) تهیونگ : میدونی چه حسی داره همیشه دومین نفر باشی؟ همیشه به تو بیشتر اهمیت بدن.. همیشه فقط به حرفای تو گوش بدن! کوک : هه هنوزم حرفای تکراری میزنی! مادرت تورو نخواست بابا که گفته بود بچه ی جز من نمیخواد... خودت خودتو بدبخت کردی تهیونگ : اووو انگار یک چیزایی حالیته به هر حال بهتره شازده زود تر مامانشو نجات بده :) ! گوشیو قطع کرد نمیتونستم ا/ت و تنها بزارم اینبار دیگه نه! به پسرا زنگ زدم و گفتم یک جوری مامانمو از اونجا نجات بدن اره.. تهیونگ برادر ناتنیمه با اینکه من از بزرگترم ولی خوب بلد توجه هارو جمع کنه داستان گذشته رم که باز نکنم فقط یک مشت اشغاله! برگشتم پیش ا/ت و منتظر خبری از سمت پسرا موندم که گوشیم زنگ خورد هوپی : مامانتو بردیم توی ی کلبه توی جنگل ! لوکیشنشو میفرستم جاش امنه ولی بهتره خودتم پیشش باشی! کوک : مرسی هیونگ یکهو یک فکری به سرم زد .. خوب میشه اگه سه تایی توی یک خونه باشیم :) اینطوری میتونم مواظب هر دوتاشون باشم ^-^ ادامه دارد.... End of part 13 اینم قولی که داده بودم شبتون بخیر قشنگای من :)
3 سال پیش در تاریخ 1400/06/03 منتشر شده است.
876 بـار بازدید شده
... بیشتر